داستایوفسکی در زندان سگی رو میبینه که همه زندانیها بهش لگد میزنن
اون متوجه میشه که سگ از زندانیها فرار نمیکنه، برعکس وقتی اونها بهش نزدیک میشن، خم میشه و حالت لگد خوردن میگیره!
یه روز داستایوفسکی بهش نزدیک میشه و سرشو نوازش میکنه.
سگ با تعجب و ترس نگاه میکنه، ازش دور میشه و به شکل تلخی ناله میکنه.
از اون روز به بعد، سگ هر بار که داستایوفسکی رو میدید فرار میکرد!
اون سگ با بدرفتاری خو گرفته بود و از هر شکل دیگهای از توجه میترسید،وقتی کسی باهاش خوش رفتاری میکرد، امنیتشو در خطر میدید!
در مورد انسانها هم همین حالت صدق میکنه.
آدمایی که تمام عمرشون بد رفتاری و بی اعتمادی دیدن، نمیدونن وقتی محبت میبینن چطور برخورد کنن، دنیای خوش رفتاری و اعتماد رو نمیشناسن، در اون احساس غریبی میکنن و ترس، ناباوری و اضطراب اونها رو فرا میگیره.
در واقع برای آدما «خوبی که نمیشناسن از بدی که میشناسن، خطرناک تره!»
بی دلیل نیست که گاهی کسایی که باهاشون بدرفتاری میکنی ستایشت میکنن و اونهایی که باهاشون خوش رفتاری میکنی ازت ناراحت میشن چون به خوبی و محبت خو نگرفتن و بیگانن باهاش
https://ble.ir/kalameziba
https://Eitaa.com/kalamezibaa
https://chat.whatsapp.com/KhfG4RpyJSf98eXxS2xv0p
اولین جمعهی پس از عید شکرگزاری در آمریکا به عنوان جمعهی سیاه یا بلکفرایدی شناخته میشود.
اسمش کمی غلطانداز است اما فرصت خوبی برای خرید کردن است چرا که در این روز، بیشتر فروشگاهها تخفیفهای قابل توجهی روی اجناس خود در نظر میگیرند.
در چند سال اخیر، این فرهنگ وارد کشور ما هم شده است و در این روز فروشگاهها سعی میکنند با ارائهی تخفیف، دل مشتریانشان را به دست آورند. هرچند به دست آوردن دل مشتریان راه و روش خاص خود را دارد!
اما اگر صاحب کسبوکار هستید به ما اعتماد کنید؛ در این مقاله میخواهیم چند نکتهی کلیدی را با شما در میان بگذاریم تا بتوانید فروش خود را در این حراج بزرگ افزایش دهید.
|
استاد ارجمند جناب مهندس سلجوقی عزیز مطالبی را برای من میفرستند که حیفم میاید سایر دوستان از مطالعه آن محروم باشند با کسب اجازه از ایشان مطالب را در وبلاگ خودم منتشر میکنم.
ارادتمند شایسته
مشکل کجاست؟
در مدل کنونی خیریهها و دولت توان کافی برای رفع تمام مشکلات را ندارند.
مدل کنونی زنجیره ناقصی از تولید مشکل و تلاش برای رفع اثرات آن است.
عنوان | نگاه سنتی (CSR) | نگاه جدید (CSV) |
خیرین | به موضوعات اجتماعی کمک میکنند. | به شرکتها و خیریهها وصل شده و مشوقهایی برای ایجاد CSV ایجاد میکنند. |
سمنها/خیریهها | کمکهای بلاعوض دریافت میکنند تا خدمات به جامعه بدهند. | طراحی و یافتن مدلهای کسبوکار جدید برای شرکتهای تجاری و دولت بهنحویکه CSV ایجاد شود. |
دولت | مالیات میگیرد. قوانین وضع میکند. برنامههای اجتماعی اجرا میکند. | در شراکت با شرکتها و سمنها سرمایهگذاری کرده و از راهبردهای CSV حمایت میکند. |
شرکتهای انتفاعی | به موضوعات اجتماعی/محیطزیستی کمکهای نقدی میکند. | در همکاری با سمنها و دولت به اجرای راهبردهای CSV و توسعه آنها میپردازد. |
جهت هماهنگی بیشتر برای برگزاری رویداد ساخت سریع مسکن جلسه ای با مرکز نواوری شهری تنظیم شد.جهت اطلاع بیشتر به سایت زیر مراجعه فرمایید:
عشاق باید همچون دو ستون یک معبد باشند؛
به هم نزدیک باشـند(نه خیلی نزدیک؛ باید طرف مقابل فضای خصوصی هم داشته باشد)
و چنان دور(نه خیلی دور؛ باید حتما در یک محل زندگی کنند) که سقف را بر پا دارند.
فاصله فقط وقتی ممکـن اسـت که وابستگی وجود نداشته باشد. فقط مردمان آزاده هستند که می توانند فاصله را حفظ کنند.
مردمان وابسته فقط به یکدیگر می چسبند. در مورد رابطه عاشقانه چند حقیقت اساسی باید تشخیص داده شود:
اول اینکه هیچکس بـرای دیگـری زاده نشـده اسـت .
دوم اینکـه هـیچکس اینجـا نیامده که ایده آل های دیگری را ارضا کند.
سوم اینکه تو ارباب عشق خودت هستی و می توانی هر آنچه که مـایلی از آن نثار کنی،
ولی نمیتوانی عشق را از دیگری طلب کنی، زیرا هیچکس برده نیست. فقط اگر این حقایق ساده درک شوند،
میتوانید با هم باشید، به یکدیگر فضا بدهید
و هرگز در فردیت دیگری مداخله نکنید.
«اواخر ماه مبارک رمضان بود که دوست عزیزم آقای محمدعلی شفیعی (@m.a.shafiee) یک لیست کتاب برایم فرستاد. نوشته بود که در یکماه اخیر اینها را خواندهام. این اتفاق مربوط به همان سالی است که طی آن سرجمع شاید هفت، هشت جلد کتاب خوانده بودم و حالا لیستی جلویم بود که شفیعی در یکماه، اندازه یک سال من کتاب خوانده بود. اولش -خدا من را ببخشد- با خودم گفتم: بله دیگر... بیکار است و... (همان حرفهایی که بخشی از کتابنخوانها راجع به کتابخوانها میزنند.)
بعدش به ذهنم رسید که «بگذار ببینم شفیعی چند صفحه کتاب خوانده است؟» و تعداد صفحات کتابهایش را نوشتم و جمع زدم: «اوووه... هزار صفحه! لابد دارد از صبح تا شب کتاب میخواند. پس حتما بیکار است.» بعد با خودم گفتم بگذار ببینم روزی چند صفحه کتاب خوانده و هزار صفحه را تقسیم بر سی روز کردم: «اِ! تقریباً سی و چهار صفحه! این که کاری ندارد. احتمالاً چندان هم بیکار نیست.»
همین دوتا جمع و تقسیم باعث تغییراتی در زندگیام شد. با خودم عهد کردم هر طور شده روزانه 34 صفحه کتاب بخوانم. دورهای بود که فرصت سر خاراندن هم نداشتم. ولی گفتم یا از امروز شروع میکنم یا هیچ وقت نخواهم توانست. این کار را برای خودم تبدیل کردم به یک مناسک. ده کتابِ آیندهام را جدا کردم و یک جای ویژه جلوی چشم گذاشتم. چندتا را سوا کردم که به موازاتِ هم بخوانم:
-یک کتاب دینیِ نیازمند تدبر
- یک کتاب در حوزه کسبوکار
-یک کتاب داستان
-یک کتاب شعر
-یک کتاب کاریکاتور
عدد «سی و چهار» برایم خیلی مهمتر بود از اینکه چه بخوانم. البته بعد یکی، دوماه، به طور برنامهریزی شده کیفیت کتابها را ارتقا دادم. ادامه مطلب ...