آیا تا به حال با کسی برخورد داشته اید که احساس می کند همه چیز را می داند و هرچیزی که می گوید درست است؟ مطمئنم که یکجا در زندگیمان همه ما با چنین کسی برخورد کرده ایم. سوال این است که وقتی با چنین شخصی مواجه شدید چه می کنید؟ در اکثر موارد، احتمالاً سعی می کنید که از آنها اجتناب کنید و تا حد ممکن از او دور شوید. اما کارهای مختلفی برای فهماندن نظرتان به این افراد می توانید انجام دهید، البته بدون اینکه با او وارد یک رقابت دردسرساز شوید.
اول از همه اینکه باید بفهمید که این فرد چطور فکر می کند. اگر فکر کند که همه چیز را می داند احتمالاً سعی می کند آنرا با برخی واقعیات یا اطلاعاتی که دارد ثابت کند. اکثر افرادی که احساس می کنند همه چیز را می دانند معمولاً در خانواده هایی بزرگ شده اند که از کودکی مسئولیت بسیار سنگینی بر دوششان بوده است. وقتی می خواهید نظرتان را به چنین افرادی بفهمانید بهترین راه این است که درست به همان روشی که او حرفش را به شما ثابت می کند، شما هم حرفتان را به او ثابت کنید. بعنوان مثال، اگر سعی دارید که به کسی نشان دهید که بیشتر از یک روش برای پیدا کردن راه حل برای یک مشکل خاص وجود دارد می توانید به آنها بگویید که یک راه بهتر برای اینکار وجود دارد. باید به او نشان دهید که چطور می توانید با استفاده از یک روش متفاوت به همان راه حل برسید. اصولاً باید بتوانید گفته های خودتان را با واقعیت پشتیبانی کنید.
چند ایده و توصیه برای برخورد با آنها که فکر می کنند همه چیز را می دانند
داستایوفسکی در زندان سگی رو میبینه که همه زندانیها بهش لگد میزنن
اون متوجه میشه که سگ از زندانیها فرار نمیکنه، برعکس وقتی اونها بهش نزدیک میشن، خم میشه و حالت لگد خوردن میگیره!
یه روز داستایوفسکی بهش نزدیک میشه و سرشو نوازش میکنه.
سگ با تعجب و ترس نگاه میکنه، ازش دور میشه و به شکل تلخی ناله میکنه.
از اون روز به بعد، سگ هر بار که داستایوفسکی رو میدید فرار میکرد!
اون سگ با بدرفتاری خو گرفته بود و از هر شکل دیگهای از توجه میترسید،وقتی کسی باهاش خوش رفتاری میکرد، امنیتشو در خطر میدید!
در مورد انسانها هم همین حالت صدق میکنه.
آدمایی که تمام عمرشون بد رفتاری و بی اعتمادی دیدن، نمیدونن وقتی محبت میبینن چطور برخورد کنن، دنیای خوش رفتاری و اعتماد رو نمیشناسن، در اون احساس غریبی میکنن و ترس، ناباوری و اضطراب اونها رو فرا میگیره.
در واقع برای آدما «خوبی که نمیشناسن از بدی که میشناسن، خطرناک تره!»
بی دلیل نیست که گاهی کسایی که باهاشون بدرفتاری میکنی ستایشت میکنن و اونهایی که باهاشون خوش رفتاری میکنی ازت ناراحت میشن چون به خوبی و محبت خو نگرفتن و بیگانن باهاش
https://ble.ir/kalameziba
https://Eitaa.com/kalamezibaa
https://chat.whatsapp.com/KhfG4RpyJSf98eXxS2xv0p
ماه سپتامبر ماه جهانی پیشگیری از خودکشی است.
یکی از همکاران کوچم در آمریکای شمالی متن زیبایی نوشته بود که ترجمه اش را برایتان می نویسم:
"20 سال پیش، مجله نیویورکر مقاله ای در مورد پریدن برخی افراد (جهت خودکشی) از پل گلدن گیت منتشر کرد.
خطی از آن مقاله در یادم مانده است. مردی که از این اقدام خودکشی جان سالم به در برده بود، گفت:
«فوراً متوجه شدم که هر چیزی که فکر میکردم در زندگیام غیرقابل اصلاح است، کاملاً قابل بازگشت و اصلاح است - به جز تصمیمم برای پریدن از روی پل.»
ارسطو جمله مشهوری دارد: «نبوغ و دیوانگی ملازم یکدیگرند». با نگاهی به زندگی شخصیتهای معروفی مانند نویسندگان، شاعران، نقاشان و افراد تأثیرگذار تاریخ میتوان تا حدی به درستی این جمله پی برد، اما آیا علم هم این موضوع را تأیید میکند؟
در سال ۲۰۰۹، محققان مجارستانی نتایج تحقیقی درباره ژنی بهنام «نوروگولین-۱» را منتشر کردند. این ژنِ کمتربررسیشده به بیماریهای روانی مانند شیزوفرنی و اختلال دوقطبی مربوط است. در عین حال این ژن در افرادی که خلاقیت ذاتی بیشتری دارند نیز مشاهده میشود. این ژن باعث رشد مغز و ساختار عصبها به گونهای میشود که خلاقیت فرد را بیشتر کند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت آنچه ارسطو هزاران سال پیش بر اساس درک شهودی خود گفته است، مبنای علمی هم دارد.
احتمالا ما هم متوجه شدهایم که هنرمندان و افراد نابغه بیشتر از دیگران درگیر مشکلات روحی و روانی شدهاند و مثلا دست به خودکشی زدهاند. محققان سوئدی طی تحقیقی در سال ۲۰۱۴ پی بردند افرادی که در حوزههایی مانند عکاسی، نویسندگی، رقص و سایر حرفههای خلاقانه کار میکنند، بیش از دیگران در معرض ابتلا به شرایط و بیماریهایی مانند شیزوفرنی، اختلال دو قطبی و اوتیسم قرار دارند.
در ادامه، برخی شخصیتهای برجسته را معرفی میکنیم و میبینیم این افراد به چه اختلالات روانیای دچار بودهاند.
ریا کاری و دزدی سازمانی
بخشی از کتاب پشت پرده ریاکاری اثر دن اریلی روانشناس و متخصص اقتصاد رفتاری
نویسنده در کتاب «پشت پرده ریاکاری!» آزمایش های جالبی انجام داده است؛
او در یک رستوران به عدهای از مشتریان چند سؤال میدهد تا آنها در ازای گرفتن 5 دلار به این سؤالات پاسخ دهند، اما هنگام دادن پول به جای 5 دلار 9 دلار میدهد و به گونهای تظاهر میکند که حواسش نیست و اشتباهاً 9 دلار داده است.
برخی از مشتریان صادقانه 4 دلار اضافه را برمیگردانند اما عدهای هم به روی خود نیاورده و 9 دلار را در جیب میگذارند و رستوران را ترک میکنند!
در آزمایش دیگری همین کار تکرار میشود با این تفاوت که نویسنده در هنگام گفتوگو با مشتریان، تلفن همراهش زنگ میخورد و چند دقیقهای با تلفن صحبت میکند و در انتها از مشتری برای اینکه وسط گفتوگو با آنها، به تلفن همراهش جواب داده عذرخواهی نمیکند و به نوعی بی احترامی میکند!
در این آزمایش تعداد کسانی که 4 دلار اضافه را برمیگردانند کمتر از آزمایش اول است!
وقتی مشتریان احساس میکنند نویسنده، وقت آنها را بدون عذرخواهی گرفته، درصدد انتقام بر آمده و پول بیشتری که اشتباهاً نویسنده به آنها داده را باز نمیگردانند.
این آزمایش حاوی نکته جالبی است که میتوان از آن برای توجیه اینکه چرا در بعضی مناطق جهان آمار بالایی از ریاکاری و دزدی و ناهنجاری وجود دارد، استفاده کرد؛
مردم زمانی که حس میکنند به آنها از سوی حکومت ظلم میشود یا حق آنها در جایی خورده میشود، هرجا که دستشان برسد سعی خواهند کرد تا با ریاکاری و دزدی این حق خورده شده را جبران کنند.
در واقع این سطح از دزدی و ریاکاری ونا هنجاری در همه جوامع، به نوع تعاملِ حکومتها با مردم بازمیگردد! رفتار دولتها بشدت روی شکلگیری اخلاق در جامعه تأثیرگذار بوده و به سادگی میتواند مرزهای اخلاق را جابهجا کند.
در صورتی که الگوهای رفتاری حاکمیت به شکلی باشد که مردم احساس ظلم کنند، مردم خود را محق به نادیده گرفتن هنجارهای اخلاقی خواهند دانست و ریاکاری و دزدی و تقلب و... در جامعه پررنگ شده و بعد از یک دوره زمانی از اخلاق، تنها نامی باقی خواهد ماند...
از نظر من در حوزه مدیریت در شرکتها هم این موضوع در اخلاق سازمانی میتواند حاکم باشد.
وقتی کارکنان حس کنند در محیط کار به آنها احترام گذاشته نمیشود، یا در پرداخت حق الزحمه، حق و حقوق منصفانهای به آنها پرداخت نمی شود، علاوه بر اینکه تعهد کاری خود را ازدست میدهند، از ضرر و زیانهای احتمالی در شرکت جلوگیری هم نمیکنند و حتی هر از گاهی دست به دزدیهای کوچک و بزرگ میزنند،
در حالی که نیت دزدی ندارند بلکه نوعی جبران حس انتقامجویی در آنهاست.
و در ساده ترین حالت، از زمان کار میدزدند.
رفتار محترمانه و وجود شایسته سالاری در دادن پستهای سازمانی میتواند برخی آسیبهای وارد شده به اخلاق سازمانی راجبران کند،
اما رفتار منصفانه در پرداخت حقوق در بین کارکنان همیشه جایگاه ویژه ای دارد.
امیدوارم کارفرمایان دقت بیشتری کنند.
ارادتمند شایسته
مشاور مدیریت
Shayestehmr.blogsky.com
شاید این جمله معروف را بارها شنیده باشید که محتوای یک کتاب را بر اساس جلد آن قضاوت نکنید اما واقعیت این است که گاهی برداشتهای نخستین ما از شخصیت افرادی که با آنها روبهرو خواهیم شد، اغلب برداشتهای قابل تاملی هستند.
البته این برداشتها بسته به نوع ارتباط ما با فردی برای نخستین بار و سوالاتی که با دیدن او برای اولین بار در ذهن ما شکل میگیرد، خواهد بود. همچنین قضاوتهای سریع ما از دیگران با استفاده از شهود در دسترس، باعث میشود که در خصوص نحوه رفتار یا ادامه ارتباط با آنها تصمیماتی بگیریم. در این مطلب به مواردی که بیشتر ما ظرف ۱۰ ثانیه درباره یک شخص تازه وارد قضاوت خواهیم کرد، اشاره میکنیم.فراموش نکنید حتی اگر تشخیص ما درست هم باشد، گویای یک زاویه از شخصیت فرد است نه تمام آن .
باهوش بودن
یک مطالعه جذاب در سال ۲۰۰۷ زیر نظر نورا. آ مورفی، استاد دانشگاه لویولا مریمونت، نشان داد افرادی که هنگام گفتگو تماس چشمی مستقیم برقرار میکنند و بیدلیل حواس خود را با نگاه کردن به زمین و محیط اطراف پرت نمیکنند، بسیار باهوشتر از افرادی هستند که این ارتباط را ندارند. مطالعه دیگری نشان داد که استفاده از عینکهای ضخیم و صراحت در گفتگو با افراد باهوش، در این نگرش بیتاثیر نبوده است.
وظیفهشناس بودن
براساس مطالعهای توسط دانشگاه لیورپول، بیشتر افراد تنها در ۱۰ ثانیه قادر خواهند بود که میزان وظیفهشناسی فردی را در برخی موارد به طور دقیق ارزیابی کنند. در واقع افراد با سرنخهایی که خودشان به طرف مقابل میدهند، کار قضاوت دیگران را درباره خودشان راحت میکنند؛ بنابراین حین ملاقات با افراد برای نخستین بار به خصوص در جلسات قرار کاری، جزئیات را دستِکم نگیریم، چون ما زیر ذرهبین نگاه و قضاوت آنها هستیم. وقتشناسی هم میتواند سرنخ خوبی برای تشخیص وظیفهشناسی فرد باشد؛ این که فرد سر وقت در محل قرار حاضر شود، بیانگر میزان اهمیتی است که برای دیگران و خود قائل است.
پرخاشگر بودن
جالب است بدانید که در مردان تا حدی ساختار صورت با سطح پرخاشگری آنها ارتباط مستقیم دارد. یک آزمایش کانادایی نشان داد که زنان تنها به کمک تصاویر مردان، قادر به ارزیابی دقیق میزان پرخاشگری در مردان هستند. براساس این آزمایش مختصر، تعدادی از زنان داوطلب توانستند با نگاه کردن در کوتاهترین زمان ممکن به عکس ۳۷ مرد، پرخاشگر بودن یا نبودن آنها را درست تشخیص دهند. محققان هم میزان پرخاشگری این افراد را از طریق رفتاری که در حین بازی رایانهای نشان داده، تعیین کرده بودند.
استقبال از ایدهها و تجربههای نو
زبان بدن به راحتی به ما کمک میکند تا متوجه شویم فرد مدنظر از تجربههای متفاوت استقبال میکند یا خیر؟ این افراد، سرشان را رو به بالا میگیرند و در حالی که خوشحالی در چهره آنها نمایان است با شما ارتباط چشمی برقرار میکنند. فردی که پذیرای ایدههای متفاوت شما نباشد خلاف این رفتار را نشان میدهد؛ تماس چشمی برقرار نمیکند و حالت چهرهاش به راحتی احساس درون او را فاش میکند.
درونگرا یا برونگرا بودن
طبق مطالعاتی که در مجله Journal of Research in Personality منتشر شده است، درونگرا یا برونگرا بودن بیشتر افراد را در کسری از ثانیه میتوان به طور دقیق ارزیابی کرد. این درحالی است که این پژوهش تنها براساس تصاویر افراد بوده و طبیعی است اگر دیدار رو در رو باشد، اطلاعات بسیار بیشتری به ما داده میشود چرا که زبان بدن، تماس چشمی، هیجان در صدای افراد، حالتها و میمیک چهره و حرکات دست افراد، میتوانند اطلاعات دقیقتری را ارائه دهند. لباسها هم میتوانند تست شناخت شخصیت دیگران باشند؛ رنگها و طرحهایی که فرد انتخاب میکند به طور نامحسوسی ابعادی از شخصیت او را فاش میکند. درون گرایی و برون گرایی، اعتماد به نفس، نظم و دقت از ویژگیهای شخصیتی هستند که میتوان از روی پوشش فرد به آنها پی برد.
مصمم بودن
مردم افراد بدون مو و سرتراشیده را مصمم میدانند! این تحقیقی است که توسط دانشجویان دانشگاه هاروارد انجام شده است و بر اساس نتیجهگیری آنها، مدیران کممو و کچل، معمولا مصممتر و قدرتمندتر از مدیرانی با موی بلند هستند!
روانرنجوری
برخی رفتارهای ظاهری افراد مثل تلاش برای دست ندادن، تکان خوردن افراطی و بیدلیل، وضعیت بهداشت شخصی و برخی عادتهای تکراری مانند جویدن ناخن از جمله مواردی است که در برخورد اول و در کوتاهترین زمان ممکن از طرف مقابل به چشم میآید. با مشاهده این رفتارها بنا را بر این میگذاریم که فرد مضطرب است حتی اگر دلیل ترس را ندانیم.
رو راستی و بیشیله پیلهبودن
فردی که با شما رو راست است، هر دو پایش به سمت شما، دستهایش آزاد، شانههایش عقب و سرش بالا خواهد بود، تماس چشمی برقرار خواهد کرد و صورتش شاد و آرام خواهد بود. در غیر این صورت زبان بدن او متمایل به سمت داخل است یعنی شانههایش به سمت جلو خم میشود، دست به سینه میایستد، از تماس چشمی فرار میکند، اخم میکند و چهرهای ناخوشایند به خود میگیرد.
ماجراجو بودن
برخلاف دیگر صفات، این ویژگی ارتباط چندانی با ظاهر افراد نداشت بلکه این رفتار سوژهها بود که برای قضاوت درباره شخصیتشان در ثانیههای اول درنظر گرفته شد. در دانشگاه دورهام، تحقیقی انجام شد و به داوطلبان فیلمی از نحوه راه رفتن ۲۶ دانشجو را نشان دادند که برخی خیلی نرم و آرام راه میرفتند و عدهای دیگر قدمهای محکم و قوی بر میداشتند. تنها کمتر از ۱۰ قدم آنها کافی بود تا درباره این ویژگی افراد در فیلم نتیجهگیری شود. داوطلبان افرادی را که به نرمی راه میرفتند، ماجراجو و جست وجوگر و افرادی را که خیلی محکم و دقیق قدم میزدند، درون گرا تشخیص دادند که تا حد زیادی، درست بود.
☘
این داستان منسوب به *ساندار پیچای* است.
*ساندار پیچای* یک مهندس و مدیر اجرایی هندی تبار در حوزه فناوری اطلاعات است که آگوست ۲۰۱۵ به عنوان مدیر عامل اجرایی *شرکت گوگل* انتخاب شد.
این داستان را *ساندار* در سخنرانی خود در گوگل بیان کرده است....
"تئوری سوسک در توسعه شخصی"
در رستورانی، یک "سوسک"
ناگهان از جایی پر میزند و بر روی یک خانم می نشیند.
آن خانم از روی ترس شروع به فریاد میکند.
وحشت زده بلند میشود و سعی میکند
با پریدن و تکان دادن دست هایش،
"سوسک" را از خود دور کند.
واکنش او مُسری بوده و افراد دیگری هم
که سر همان میز بودند وحشت زده میشوند.
بالاخره آن خانم موفق می شود، سوسک را از خود دور کند.
"سوسک" پر میزند و روی خانم دیگری
نزدیکی او می نشیند.
این بار نوبت او و افراد نزدیکش میشود
که همان حرکت ها را تکرار کنند !
"پیشخدمت" به سمت آنها میدود تا
کمک کند.
در اثر واکنش های خانم دوم، این بار
"سوسک" پر میزند و روی"پیشخدمت"
می نشیند.
پیشخدمت محکم می ایستد و به
رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه
میکند.
در زمانی مطمئن
"سوسک" را با انگشتانش میگیرد و به خارج
رستوران پرت میکند ...
در حالیکه قهوهام را مزه مزهمیکردم، شاهد این جریانات بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد.
آیا "سوسک" باعث این رفتارِ"هیستریک" شده بود؟
اگر اینطور بود، چرا "پیشخدمت" دچاراین رفتار نشد؟
چرا او تقریباً به شکل ایده آلی اینمسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی ایجاد کند؟
این "سوسک" نبود که باعث این
ناآرامی و ناراحتی خانم ها شده بود،بلکه عدم توانایی افراد در برخوردبا "سوسک" موجب ناراحتیشان
شده بود.
من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من میشود،
بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت میکند.
این ترافیک بزرگراه نیست که من
را ناراحت میکند، این ناتوانی من در
برخورد با این پدیده است که موجب
ناراحتیم میشود.
من فهمیدم در زندگی نباید "واکنش"
نشان داد، بلکه باید "پاسخ" داد !
آن خانمها به اتفاق رخ داده "واکنش"
نشان دادند، در حالیکه "پیشخدمت"،"پاسخ" داد.
*”واکنش" ها همیشه غریزی هستند*
*در حالیکه "پاسخ" ها همراه با تفکرند!*
این مفهوم مهمی در فهم زندگیست،...
*آدمی که خوشحال است، به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است؛*
*او به این خاطر خوشحال است که “دیدگاهش” و پاسخش نسبت به مسائل درست است....!!