وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده
وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده

سرباز ژاپنی که تا ۲۹ سال پس از پایان جنگ جهانی تسلیم نشد

ستوان هیرو اوندا از ارتش امپراتوری ژاپن یک افسر اطلاعاتی بود که تا ۲۹ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم تسلیم نشد. 

در اواخر جنگ جهانی دوم نیرو‌های ژاپنی ـ که مسئول حفاظت از جزایر پراکنده تحت تصرف ژاپن در اقیانوس آرام بودند ـ در اثر نرسیدن اطلاعات یا روحیه نظامی‌گری قوی که آن زمان حاکم بر جو نیرو‌های نظامی ژاپن بود تا مدت‌ها پس از تسلیم دولت ژاپن به نبرد ادامه دادند.  ادامه مطلب ...

فیل‌های سفید

فیل‌ سفید

روایت است زمانی پادشاه تایلند به یکی از درباریان که از چشم او افتاده بود یک فیل سفید هدیه داد. این هدیه از یک طرف به ظاهر برای شخص دریافت‌کننده آن مایه افتخار بود و اظهار لطف پادشاه را منعکس می‌کرد و از طرف دیگر هزینه نگهداری و پرورش آن به حدی بود که هزینه‌های قابل‌توجهی را به فرد متحمل می‌کرد؛ بنابراین از این زاویه اعطای فیل سفید تسکینی برای پادشاه محسوب می‌شد. از آن به بعد فیل سفید در اقتصاد سیاسی به آن دسته از پروژه‌های سرمایه‌گذاری اطلاق می‌شود که از یک طرف به علت حجم بزرگ آنها محبوبیت سیاسی دولت را تقویت می‌کنند، اما در واقعیت بازدهی اجتماعی مثبتی به همراه ندارند. این اصطلاح برای کشورهایی دارای منابع طبیعی به ویژه کشورهای دارای ذخایر نفتی که در معرض هزینه‌کرد درآمدهای منابع خود هستند، بیشتر کاربرد دارد. در ادبیات اقتصادی، اقتصاددانان یکی از مهم‌ترین محرک‌های رشد اقتصادی را افزایش سرمایه‌گذاری معرفی کرده‌اند. به همین دلیل کشورهایی که در دام نرخ رشد اقتصادی پایین قرار گرفته‌اند را تشویق به سرمایه‌گذاری می‌کنند. با این حال، بعد از مطرح شدن مساله فیل‌های سفید، در کنار «پایین بودن حجم سرمایه‌گذاری»، کیفیت و بازدهی اجتماعی پروژه‌ها مطرح شده است؛ به‌طوری‌که یک مرز مشهود بین پروژه‌هایی که «مازاد اجتماعی منفی دارند؛ به‌عنوان فیل‌های سفید» و پروژه‌هایی که «مازاد اجتماعی مثبت دارند»، ایجاد شده است. «رابینسون و ترویک» در مقاله‌ای با عنوان «فیل‌های سفید» که در سال ۲۰۰۵ به چاپ رسید ابتدا به تجربه بسیاری از کشورهای آفریقایی در راه‌اندازی پروژه‌هایی که مصداق فیل سفید هستند پرداخته سپس یک مدل اقتصادی برای مقوله فیل‌های سفید مطرح کردند.

انگیزه سیاست‌مداران 

ادامه مطلب ...

امپراطور هادریان

در سراسر زندگی امپراطور هادریان، مردم تقاضاهای جورواجور از او داشتند. 

نامه هایی از سراسر امپراطوری می آمد که فلان چیز را می خواستند. 

سنا، دادگاه ها، خانواده خودش – به نظر می رسید که همه همیشه یک چیزی از او می خواهند. طبیعتاً فشار روی او زیاد بود.

 دائما تلاش می کرد حد و مرزهایی ایجاد کند تا بتواند در میانه این همه درخواستهای مختلف مردم، کارش را انجام دهد ...

 ودر این میان، از فشار درخواستها دیوانه نشود. 

ادامه مطلب ...

گودرت(قدرت)

مرحوم صدر الممالک اردبیلی از عرفای بزرگ بود. آخوندهای آذربایجان، همیشه بدلیل عرفان او را لعن و طرد میکردند، تا آنکه محمد شاه قاجار، لقب صدر الممالکی به او داد و او را راس علمای آذربایجان قرار داد. 


از همان ساعت همه علمای لعن کننده به تعظیم و تکریم وی پرداختند و در تقرب به ایشان، ته لیوان او را بعنوان تبرک از یکدیگر می ربودند. تا آنکه ایشان روزی که همه به اصطلاح علما حضور داشتند، بالای منبر رفت و پرسید:


 آقایان علما، بفرمایید مطهرات چند تاست؟


همه شمردند: آب، آتش ....استحاله ...آفتاب و...، چند مرتبه از علما پرسید و گفتند، اما ایشان میگفت: نخیر یکی کم گفتید!


آخر خودش با لهجه شیرین ترکی گفت: و آنکه شما نگفتید، گودرت(قدرت) است!


من تا دیروز که آدمی عادی بودم، شما مرا صوفی و نجس میدانستید، اماحالا که به حکم حکومت حاجی صدر شده ام، پاک و مطهر شده ام، پس گودرت از مطهرات است! آری ... قدرت!

ناهار چی بخورم؟ بعدش شام چی بخورم؟

تا به حال با کسی همسفر شده‌اید که صبحانه بخورد بپرسد ناهار چه بخوریم؟ 

ناهار بخورد بپرسد شام چه بخوریم؟ 

شام هم بخورد و نگران صبحانه فردا باشد؟ 

چند وقت پیش سفری پیش آمد، با یک گروه همسفر شدم، یک خانمی توی گروه بود نی‌قلیان، مثل مداد. خوب هم می‌خورد، اما مدام نگران وعده بعدی بود. 

سال‌ها پیش، یک دوستی داشتم هر روز صبح، نگران زنگ می‌زد که فلانی، اگر فلانی نباشد من می‌میرم، همسرش را می‌گفت. من هر روز دلداری‌اش می‌دادم که نگران نباش، نمی‌میری. یک روز به شوخی گفتم‌‌ همان بهتر که او نباشد و تو بمیری، که اگر او باشد هم، تو با این ترس‌هایت می‌میری.


امروز مثنوی معنوی را که ورق می‌زدم یادشان افتادم، هم آن همسفرم، هم آن دوست قدیمی. مثنوی یک قصه‌ای دارد حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب می‌چرد، خوب می‌خورد، چاق و فربه می‌شود، بعد شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تنش گوشت شده بود، آب می‌شود. 

حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانی‌های بی‌خود ما آدم‌هاست. حکایت‌‌ همان ترس‌هایی، که هیچ‌ وقت اتفاق نمی‌افتد، فقط لحظه‌هایمان را هدر می‌دهد. یک روز چشم باز می‌کنی، به خودت می‌آیی، می‌بینی عمری در ترس گذشته و تو لذتی از روز‌هایت نبردی. 


عادت کرده‌ایم به دلواپس بودن

شرطی شده ایم که هر روز یک دلمشغولی و نگرانی پیدا کنیم. 

یک روز غصه گذشته رهایمان نمی‌کند، یک روز دلواپسی فردا دست از سرمان بر نمیدارد.

یاد این شعر سهراب سپهری افتادم که میگه:


زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم

زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار

زندگی نیست بجز دیدن یار

زندگی نیست بجز عشق

بجز حرف محبت به کسی

ورنه هر خار و خسی 

زندگی کرده بسی 

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد 

دو سه تا کوچه و پس کوچه و

اندازه ی یک عمر بیابان دارد

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد

در این فرصت کم


انتخاب:


shayestehmr.blogsky.com

خستگی تصمیم چیست؟ و چگونه از آن در امان باشیم؟


*«خستگی تصمیم» چیست*؟ و چگونه از آن در امان باشیم؟

همان‌گونه که «عضلات» ما بعد از کار کردن زیاد خسته می‌شوند، «مغز» نیز بعد از تصمیم‌گیری‌های متعدد در طول روز، دچار خستگی می‌شود که به آن، خستگی تصمیم (Decision fatigue) می‌گویند.

ما مدام در حال تصمیم‌گیری هستیم و با هر تصمیمی، یک‌قدم به «خستگی تصمیم» نزدیک می‌شویم. هر چند همه‌ی تصمیم‌ها بزرگ و حیاتی نیستند ولی هر کدام‌شان، به سهم خود بخشی از انرژی مغزمان را می‌گیرند: 

از انتخاب بین دو نوع خمیردندان برای مسواک صبحگاهی و تصمیم‌گیری درباره‌ی این‌که امروز چه بپوشم و انتخاب درجه‌ی حرارت بخاری یا کولر ماشین و انتخاب موسیقی برای شنیدن و برداشتن یک نوع پینر از قفسه‌ی پنیرهای سوپرمارکت تا تصمیم‌گیری درباره‌ی نحوه‌ی برخورد با خطای فرزند و انتخاب بین چند گزینه برای سرمایه‌گذاری و مهاجرت و... همه و همه تصمیم‌گیری هستند.


نکته‌ی جالب توجه این‌که ما بعضی تصمیم‌گیری‌ها را عرفاً تصمیم‌گیری نمی‌دانیم. مثلاً برای بالا رفتن از یک برج که دارای ۳ آسانسور است، وقتی دکمه‌ی یکی از آن‌ها را می‌فشاریم، در واقع، تصمیم گرفته‌ایم، هر چند که آن را در زمره‌ی تصمیمات روزانه نیاوریم.


افرادی که کار و زندگی‌شان به گونه‌ای است که باید مدام تصمیم بگیرند، بیش از بقیه در معرض «خستگی تصمیم» قرار دارند. در یک تحقیق در آمریکا، تعدادی قاضی که باید درباره‌ی عفو زندانیان تصمیم‌گیری می‌کردند، مورد بررسی قرار گرفتند. مشخص شد که آن‌ها در ابتدای روز، پرونده‌ها را بهتر بررسی می‌کنند و افراد بیشتری را مشمول عفو می‌دانند، ولی هر چه به پایان روز نزدیک می‌شوند، افراد کمتری را عفو می‌کنند. پرونده‌ها کما بیش یکسان بودند و قضات نیز ثابت. آنچه در ساعات پایانی روز تغییر کرده بود، پدیدار شدن حالت «خستگی تصمیم» بود که هنگام صبح وجود نداشت.


رولف_دوبلی در کتاب «هنر خوب زندگی کردن» می‌گوید: وقتی مغز به‌خاطر تصمیم‌گیری‌های متعدد خسته می‌شود، معمولاً سر راست‌ترین تصمیمات را می‌گیرد که عمدتاً هم «بدترین» است.


چه کنیم؟


۱- وقتی از مارک_زاکربرگ بنیانگذار و مدیر فیس‌بوک پرسیدند چرا همیشه یک‌نوع تی‌شرت می‌پوشی پاسخ داد: نمی‌خواهم هر روز صبح درگیر تصمیم‌گیری درباره‌ی این‌که کدام لباس را بپوشم.


او با این‌کار در واقع، یکی از تصمیمات صبحگاهی‌اش را حذف و انرژی آن را برای تصمیم‌گیری‌های مهم‌تر کاری، ذخیره می‌کند.

خانم آنگلا_مرکل صدر اعظم آلمان هم از این روش استفاده می‌کند و اکثراً یک‌نوع لباس می‌پوشد. استیو_جابز نیز همین‌گونه بود.


برای این‌که «خستگی تصمیم» دیرتر رخ بدهد، تا حد امکان خود را در معرض تصمیم‌گیری‌های کم‌اهمیت قرار ندهیم. راهش این است که درباره‌ی برخی چیزها، یک تصمیم ثابت بگیریم. به‌عنوان مثال، به‌جای این‌که هر روز تصمیم بگیریم امروز چه غذایی درست کنیم، یک برنامه‌ی هفتگی یا ماهانه تدوین کنیم و از قید تصمیمات روزمره خلاص شویم و انرژی مغزمان را ذخیره کنیم.


یا یک مدیر می‌تواند جلسات خود را فقط در روزهای چهارشنبه برگزار کند و هر که از او وقت بخواهد، به‌جای این‌که فکر کند و درباره‌ی زمان جلسه با او تصمیم بگیرد، روز چهارشنبه را با او وعده کند. یا یک پدر روز خاصی را در هفته، برای بیرون بردن بچه‌ها در نظر بگیرد و... . (هر کسی می‌تواند به فراخور زندگی‌اش، چند مورد را مشمول یک تصمیم واحد کند و از تصمیم‌گیری‌های متعدد راحت شود)


۲- تصمیمات مهم را «صبح» بگیریم. یادمان باشد که هر چه از روز می‌گذرد، به «خستگی تصمیم» بیشتر نزدیک می‌شویم.


۳- وقتی گزینه‌های قابل انتخاب برای تصمیم‌گیری زیادتر باشد، «خستگی تصمیم» نیز بیشتر می‌شود.

اگر برای خرید کاغذ دیواری به خیابانی که بورس کاغذ دیواری است برویم، در ده‌ها فروشگاه، صدها طرح می‌بینیم و تعدد گزینه‌ها ما را سردرگم می‌کند. در واقع ما بعد از دیدن ده‌ها طرح اولیه، دچار «خستگی تصمیم» می‌شویم و بعد از مدتی یکی از طرح‌ها را نه از سر شوق و علاقه که به خاطر «خستگی تصمیم» و گریز از ادامه‌ی این روند انتخاب می‌کنیم. 


یکی از راه‌های مواجهه‌ی منطقی با تعدد گزینه‌ها، این است که به‌جای آن‌که مثلاً ۱۲ گزینه را یک‌جا بررسی کنیم و به یکی برسیم، آن‌ها را به چند گروه کوچک‌تر تقسیم کنیم و سه تا سه تا بررسی کنیم تا به انتخاب نهایی برسیم.


۴- وقتی دچار «خستگی تصمیم» هستیم، تصمیم نگیریم؛ فرصتی به مغز دهیم تا خود را بازسازی کند. کمی استراحت و خوردن اندکی غذا که گلوکز مغز را تأمین کند، می‌تواند «خستگی تصمیم» را کاهش دهد. نیم‌ساعت خواب در وسط روز، می‌تواند در جلوگیری از خستگی تصمیم مؤثر باشد.


۵- انسان‌های کمال‌گرا که می‌خواهند بهترین خروجی را داشته باشند، بیش از بقیه دچار خستگی تصمیم می‌شوند.

shayestehmr.blogsky.com 

تقویت قدرت داخلی یا استفاده از فرصتهای خارجی؟

‍ تمامِ دورانِ سلطنتِ #نادر_شاه (۱۱۲۶ - ۱۱۱۵ خورشیدی) به کشورگشایی گذشت؛ و با وجود اینکه زمینه‌های عینی آن وجود نداشت اما او احیای امپراتوری ایران را در سر می پروراند و همین سیاستِ نامعقول او، باعث شد که تولیدکنندگانِ مستقیم که به‌راستی زندگی سختی داشتند مستمندتر  و بیچاره‌‌تر بشوند. 


درآمدهای دولت به جای اینکه صرفِ احیایِ امکاناتِ تولیدی، نظام آبیاری منهدم شده، جاده‌ها، کاروان‌سراها و ...  بشود، در جنگ‌های نادرشاه در هندوستان به هدر رفت و به این ترتیب، ایران از موقعیتی مناسب برایِ احیایِ بنیه‎‌ اقتصادی خویش محروم ماند.


 ارزش آن چه که هندوستان توسط نادرشاه  غارت شد، حدود ۸۷ تا ۱۲۰ میلیون لیره استرلینگ تخمین زده می شود که عمدتاً در کلاتِ نادری به صورت دفینه در آمد و احتکار شد و تاثیری بر رشد اقتصادی ایران نداشت. 

تنها دستاورد نادر از پیروزی در هندوستان این بود که بلند پروازی‌هایِ نظامی او بال و پر بیشتری داد و تامین مالی این لشکرکشی های ناصواب به افزایش هرچه بیشتر مالیات‌ها منجر شد. 


به نمونه کوچکی از ستمگری‌هایِ نادر شاه در یکی از ایالات ایران توجه کنید:

"برای لشکرکشی مجدد به قندهار، مردمِ کرمان را آن چنان لخت کرده و همه چیز آنها را مصادره نمود که به مدت هفت سال آن ایالت با قحطی روبرو شده بود."


پندانه ۲:

نطر یک کاربر

این برداشت نادرست است و کسانی که تاریخِ ایران را بی‌غرض خوانده‌اند و از مطالعه کافی برخوردارند قطعاً از وضعیّتِ اسفبارِ ایران بویژه در زمان شاه سلطان حسین صفوی و حمله افغان‌ها به ایران و تصرّفِ ایران بدست آنان و جنایاتی که توسّطِ افغان‌ها بر ایران و ایرانیان رفت و خزانه‌یِ تهی و ناامنی و ازهم‌گسیختگیِ کشور به خوبی آگاهند و اگر نبود "نادر" و آنچه او انجام داد و آن امنیّتی که به ارمغان آورد، قسمتی از ایرانِ امروز جزئی از افغانستان بود و الباقی هر کدام سهم یکی از همسایگانِ امروزی و امروز ایران‌ی وجود نداشت تا نویسنده‌یِ چنین مطلبی در گوشه‌یِ نرمِ عافیت بنشیند و قلم در دست گرفته و به راحتی بر یکی از احیاکنندگانِ دگرباره‌یِ این سرزمین بتازد.

و امّا آنچه در کلاتِ نادری نگهداری می‌شد، خزانه‌یِ کشور بود و اگر نبود خیانتِ خائنان که در هر دوره‌ای لطماتِ جبران‌ناپذیری بر این مرز و بوم وارد آورده‌اند، زندگیِ نادر به آن زودی پایان نیافته و قطعاً ایران مسیرِ پیشرفت و ترقّی را همچنان می‌پیمود.