وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده
وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده

تلۀ‌ نصیحت


ادامه مطلب ...

چرا بهترین کارمندها رو از دست می‌دیم؟

  نظریه دورنما (prospect theory) شاید مهم‌ترین دستاورد اقتصاد رفتاری باشه. این نظریه به ما می‌گه که خوشی‌ها و دستاوردهای ما، خیلی زود اشباع می‌شن، اما رنج ناشی از خسران‌های ما، می‌تونه خیلی بزرگ بشه. 

در واقع خوبی‌های سازمان، خیلی زود برای کارمندها تکراری می‌شن، اما موارد نارضایتی، عادی نمی‌شن و آزاردهنده باقی می‌مونن. مشکل کجاس؟ اگر نارضایتی‌ها رو رفع کنید، می‌رن توی فهرست خوبی‌ها و ارزششون اشباع می‌شه. 

بریم سراغ کتاب عواطف اخلاقی از آدام اسمیت ببینیم نظر استاد در این مورد چیه؟ 

آدام اسمیت باور داشت که آدم‌ها دوست دارن تحسین چ‌برانگیز باشن، چنان تحسین‌برانگیز که نیازی به تحسین نداشته باشن!

ادامه مطلب ...

ما به نتیکت نیاز داریم!

فردین علیخواه نشر: گاهنامه مدیر


یکی از دوستان‌مان در واتس‌اپ کلیپی خنده‌دار می‌فرستد. آنرا می‌بینم و قاه‌قاه می‌خندیم ولی برایش پیامی نمی‌فرستیم. او چند روز بعد ما را می‌بیند و گلایه می‌کند که چرا واکنشی نشان نداده‌ایم.

□در یک گروه واتس‌آپی، در ماه رمضان، فردی هر روز صبح آیه‌ای از قرآن منتشر می‌کند. یکی از اعضا به او تذکر می‌دهد که یکبار فرستادید. پست شما لینک هم دارد. اگر کسی دلش خواست می‌رود و خودش می‌خواند و دیگری لزومی به انجام هر روزۀ این کار نیست.

●فردی که معلم کلاس کنکور است پس از راهنمایی یک دانش‌آموز دختر، نشانه تشکر، گل و قلب دریافت می‌کند. این نشانه‌ها، به ویژه قلب، باعث تنشی چند روزه بین او و همسرش می‌شود.

  ادامه مطلب ...

روبان آبی قدر شناسی


این روبان آبی برای شماست لطفا قبول کنید! 

*روبان آبی*


آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.

او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد.

آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود: 

*« من آدم تاثیرگذارى هستم.»*

  

سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.

آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.

یکى از بچه‌ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه‌ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبان‌هاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت: 

ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش می‌کنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه‌اش قدردانى کنید.

مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاری‌اش تحسین می‌کند.

رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را می‌پذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه‌اش بچسباند.

رییس گفت: البته که می‌پذیرم. مدیر جوان یکى از روبان‌هاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت:

لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.

مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آن‌ها می‌خواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم می‌گذارد.

آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴ ساله‌اش نشست و به او گفت:

امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین می‌کند و به خاطر نبوغ کاری‌ام، روبانى آبى به من داد.

می‌توانى تصور کنی؟

او فکر می‌کند که من یک نابغه هستم!

او سپس آن روبان آبى را به سینه‌ام چسباند که روى آن نوشته شده بود:  

*«من آدم تاثیرگذارى هستم.»*

سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه می‌آمدم، به این فکر می‌کردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من می‌خواهم از تو قدردانى کنم.

مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شب‌ها به خانه می‌آیم توجه زیادى به تو نمی‌کنم.. من به خاطر نمرات درسی‌ات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد می‌کشم.

امّا امشب، می‌خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مى‌خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بوده‌اى.

تو در کنار مادرت، مهم‌ترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.

پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمی‌توانست جلوى گریه‌اش را بگیرد. تمام بدنش می‌لرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت:

« پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامه‌اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»

من می‌خواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمی‌کردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامه‌ام بالا در اتاقم است.  پدرش از پله‌ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.

فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمی‌زد و طورى رفتار می‌کرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بوده‌اند.

مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامه‌ریزى شغلى کمک کرد ... یکى از آن‌ها پسر رییسش بود و همیشه به آن‌ها می‌گفت که آن‌ها در زندگى او تاثیرگذار بوده‌اند.

و به علاوه، بچه‌هاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند:

*« انسان در هر شرایط و وضعیتى می‌تواند تأثیرگذار باشد. »*


همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته‌اند قدردانی کنید.

یادتان نرود که روبان آبی را از طریق پیام هم می‌توان فرستاد!

 

 من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تأثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم...

shayestehmr.blogsky.com 


اخلاق حسنه پیامبری

آورده اند ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺳﺎﺭﻩ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ (ص) ﺭﻓﺖ! 

ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:

- ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟

- ﻧﻪ

- ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟

- ﻧﻪ 

- ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟

 -ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ؛ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ؛ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭﻣﺮﮐﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ!

- ﺗﻮ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﮑﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟!

- ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ!

ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ!

ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ!

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻏﺮﯾﺐ ﺍﺳﺖ! 


- ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) - البته، پس از خداوند (عزوجل) - ﭘﻨﺎﻩ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ! 

- ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ! 

- ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ! 

ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!

ﺧﺪﺍﯾﺎ (جل جلاله)! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺕ (ص) ﺍﺳﺖ؟!


آموزه هایی از نلسون ماندلا


نلسون ماندلا را با " انسانیت "بشناسیم ،،،،
( انسانیت یعنی همین !)
۱- ۶۷ سال برای مبارزه با نژادپرستی در آفریقای جنوبی تلاش کرد.
۲- ۲۷ سال زندانی کشید.
 ۱۸ سال آن را در زندانی با ابعاد: ۲/۷۰   * ۲/۱۰ متر
۳- معتقد بود نفرت، مانع فکر کردن منطقی میشود.
۴- پس از آزادی از زندان، از مردم خواست از سفیدپوستان انتقام نگیرند و آنها را ببخشند.
۵- از طریق احترام به انسانها، به دستاوردهای بزرگی دست یافت.
۶- از زندان، به صورت مکاتبه ای، لیسانس حقوق خود را از دانشگاه لندن گرفت.
۷- به مردم گفت: اگر میخواهید با مخالف به صلح برسید باید با او کار کنید و با او شریک شوید.
۸- معتقد بود سختتر از تغییر جامعه، تغییر خودت است.
۹- در پی شوکت فردی نبود.
۱۰- ایرادها و اشتباهات خود را مخفی نمیکرد.
۱۱- کنترل عمیقی بر احساسات و رفتار خود داشت.
۱۲- در مراسم تحلیف ریاست جمهوری، از زندان بان خود (Christo Brand) به عنوان مهمان ویژه دعوت کرد.
۱۳- وقتی رئیس جمهور بود، از قاضی که (Percy Yutar) او را به اعدام محکوم کرده بود برای شام دعوت کرد.
۱۴- معتقد بود تا فقر از میان نرود، آزادی هرگز بدست نمی آید.
۱۵- توان قابل توجهی در اجماع سازی میان نیروهای مختلف سیاسی را داشت.
۱۶- بر تدوین قانون اساسی آفریقای جنوبی، دقیق نظارت کرد: سندی که تحسین جهانیان را به همراه داشت.
۱۷- میگفت بهترین روش شناخت یک کشور، شناخت وضعیتِ زندانهای آن است.
۱۸- همیشه در حال یادگیری بود.
۱۹- هر که او را ملاقات کرد گفت:
 ماندلا با دقت و علاقه گوش میکند.
۲۰-وقتی به شخصی قدرت بی پایان و غیرقابل مهار میدهید.با این عمل یعنی
یک قدرت هم از وی می ستانید
که آن قدرت عدالت ورزیدن است و اینگونه یک دیکتاتور میسازید. هر چه از او تمنا کردند، کاندید دورۀ دوم ریاست جمهوری نشد. فقط پنج سال رئیس جمهور بود.
۲۱- نام بیوگرافی خود را گذاشت: راه طولانی آزادی.
۲۲- به طور واقعی و پایدار، متواضع و ازخود گذشته بود.
۲۳- ذاتا با پرنسیب بود. دیگران هیچوقت احساس حیله گری از جانب او ندیدند.
۲۴- قدرت و لذتِ از قدرت بسیاری از رهبران آفریقایی را آلوده کرد. ماندلا فراتر از همۀ آنها عمل کرد و چهرۀ ماندگار تاریخ شد.
۲۵- معتقد بود آموزش، مؤثرترین روش تغییر جهان است.
۲۶- مظهرِ بهره برداری از سَمبُل ها بود: شمارۀ زندان خود را به عنوان ابتکارعملی در مبارزه با بیماریها در آفریقا گذاشت (۴۶۶۶۴ Initiative)؛
۲۷- از ۲۵۰ دانشگاه و مؤسسه، جایزۀ صلح و دکترای افتخاری گرفت.
۲۸- به خاطر محبوبیتِ جهانی، سازمان ملل، ۱۸ جولای هر سال (روز تولد او) را به عنوان روز بین المللی نلسون ماندلا ثبت نمود.
۲۹- هم انسانِ شریفی بود و هم سیاستمدار بود
۳۰- میگفت: مرا با موفقیتهایم نسنجید بلکه با تعداد دفعاتی که سقوط کردم و دوباره برخاستم ارزیابی کنید.
و اجازه نداد کسی دستش را ببوسد

امتحانات عجیب

محمد جعفر خیاطی، یکی از عجیب ترین معلمان دنیا بود و امتحاناتش عجیب تر! 


 امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه خودش را تصحیح می‌کرد، آن هم نه در کلاس، در خانه... دور از چشم همه! 

 اولین باری که برگه‌ امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم. نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم.

 فردای آن روز در کلاس وقتی همه بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من. به جز من که از خودم غلط گرفته بودم. من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم.

 بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می‌کردم تا در امتحان بعدی نمره‌ بهتری بگیرم.


 مدت‌ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگه‌ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت. چهره‌ همکلاسی‌هایم دیدنی بود.


 آنها فکر می‌کردند این امتحان را هم مثل همه‌ امتحانات دیگر خودشان تصحیح می‌کنند.


 اما این بار فرق داشت... این بار قرار بود حقیقت مشخص شود. فردای آن روز وقتی معلم نمره‌ها را خواند فقط من بیست شدم.


 چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می‌گرفتم؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمی‌کردم و خودم را فریب نمی‌دادم. 

 زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسان‌ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می‌گیریم تا خودمان را فریب بدهیم تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم. اما یک روز برگه‌ امتحانمان دست معلم می‌افتد. آن روز حقیقت مشخص می‌شود و نمره واقعی را می گیریم.


 تا می‌توانی غلط‌های خودت را بگیر قبل از اینکه غلطت را بگیرند.

www.shayestehmr.blogsky.com