وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده
وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده

خوشبختی. موفقیت ‌و عشق

آنان که عشق را پیدا می‌کنند 

حالشان "خوب" می‌شود

و 

آنانکه موفقیت را پیدا می‌کنند،

روزگارشان!... 

اما هیچ‌کدام خوشبخت نمی‌شوند 

خوشبختی سهم کسانی است که 

موفقیت 

و عشق را 

همزمان داشته باشند!... 

زندگیتان سرشار از عشق و موفقیت

*قانون همسویی با جهان هستی*

*قانون همسویی با جهان هستی*
وقتی با جهان هستی همسو شوید مورد حمایت ابر ، باد، خورشید، ماه، آسمان و فرشتگان قرار می گیرید. برای کمک گرفتن از تمام انرژی های جهان هستی و رشد و تعالی باید ۱۰ قانون را در نظر داشته باشید:

*۱- قانون خلاء (خالی شدن):*
هر انسانی که خالی شود، قدرتمند می شود. خالی شوید از کینه، حسد، دروغ، نفرت، گناه علم و محبت. هر چه دانش داریم به دیگران یاد بدهیم تا برای ورود علم جدید باز شود.

*۲- قانون جریان و حرکت:*

هر چیزی که جاری ست قوی تر است و هر جا سکون باشد فقر است. آب زلال هم اگر چند روز در جایی بماندبه مرداب تبدیل می شود.

*۳- قانون نظم :*

در زندگی روی نظم حر کت کنید تا مغزتان هم به این نظم عادت کند هدف هایتان را بنویسید و با نظم انجام دهید و باور کنید که با فعالیتهای منظم به نتیجه مضاعف می رسید.

*۴- قانون پاکی:*

یکی از قوانین مهم طبیعت، پاکی است موهبت های الهی جذب  ناپاکی ها نمی شوند. گناه، ناپاکی است و عمر انسان را کم می کند و موهبت های الهی را جذب نمی کند .

*۵- قانون بارش:*

ببارید مهر، ببارید علاقه، ببارید احترام، ببارید دوستی، ببارید عشق، ببارید خنده، ببارید امید. جهان هستی، جهان بخشش است هر قدر دریاها بخار آب بیشتری بفرستند باران بیشتری جذب خواهند کرد.

*۶- قانون سحر خیزی:*

تمام گیاهان در اولین ساعات روز فتوسنتز می کنند. هر چه سحر خیز باشید رزق شما بیشتر است. طول عمر زیاد، شادمانی، نشاط، زیبایی و آرامش در سحرخیزی است.

*۷- قانون جمع:*

یکی از راههای هم سو شدن با کائنات، قانون جمع است. باهم غذا بخورید، باهم دعا کنید، باهم بازی کنید. تنهایی، افسردگی، بیماری و ناهماهنگی با جهان هستی، فقر و فلاکت می آورد.

*۸- قانون هماهنگی (رهایش):*

هماهنگی یعنی بخشش، یعنی رهایش. از ناسپاسی دیگران نرنجید. خودتان سپاسگزار باشید. با جهان هستی هماهنگ باشید ببخشید تا بخشیده شوید.

*۹- قانون تنوع:*

دنبال تازه ها بگردید. تنوع انسان را به آرامش می رساند و موهبت های الهی را جذب می کند وقتی تنوع داریم روحیه کار را افزایش می دهد و انرژی بیشتری را جذب می کنیم.

*۱۰- قانون کارما:*

کارما یعنی اعمال ما بازتاب دارد. هر کار بدی درون شما می ماند و هر کار خوبی به خود شما بر می گردد. سلول های مغز انسان به کلمات مهر آمیز پاسخ مثبت می دهد.
هر ذره ای محبت را می فهمد.

داستان حمله اعراب به ایران چه بوده؟


نظر یکی از دوستان‌محقق:

داستان حمله به ایران آن گونه که در کتابهای مغرضان نوشته شده نیست.

اولا امیر مومنان در پاسخ به مشورت طلبی عمر به او مشورت داد نه راسا


ثانیا در تواریخ قدیمی داستان به گونه دیگری آمده که نشان می دهد پیش از آن که اراده جنگ از سوی اعراب و مسلمین آغاز شود، نفوذ اسلام در حیره و مناطق میانی عراق فعلی، (که حاکم محلی آن تحت نفوذ ایران بوده) موجب نگرانی ایران شده و لشکریان ایران به این مناطق وارد شدند (حوزه نفوذ خودشان)

بعد دیدند که عده ای مسلمان شده‌اند

لشکریان در مسیر خود ظلم و بیداد کردند و سران‌محلی به آنها اخطار دادند که چنین رفتاری در مقایسه با مسلمانان باعث شکست شما خواهد شد.

گروهی از سران سپاه ایران مسلمان شدند و فرخزاد هم دودل شد

او سران ستمکار سپاه را مجازات کرد و مردد بود که آیا به جنگ با مسلمین برود یا نه


سپاه مسلمین و ایران در دو نقطه با هم جنگیدند یکی در عراق فعلی و یکی در نهاوند 


شکست سپاه ایران، فقط یک شکست نظامی نبود

وجود آن اخلاقیات در جامعه سلطنتی ایران؛ باعث کشش و استقبال از اعراب شد

بسیاری از داستانها درباره کتابسوزی و ظلم اعراب و اجبار به اسلام آوردن و ... از زمره داستانهای بی سند و منبعی است که متاخرین به تاریخ افزوده اند

گاه رخدادهای تلخی در جریان جنگ پیش آمده که البته عمومیت نداشته است و همین تفاوت رفتار بودکه سرزمین پهناور و قدرتمندی مثل ایران را دربرابر سپاه اعراب بی دفاع گذاشت.

تحلیل بدون منبع

خاطره پیدا کردن ۲ قرانی

ما کلاس اول دبستان بودیم.‌

این اخوی مان که اکنون دو سال از ما بزرگتر هستند، بخاطر می آودریم که در آن زمان هم، دو س ال از ما بزرگتر بودند.

در همه جا و در همه کار با هم بودیم.

عینهو دو تا شریک. یک روز دو نفری با هم رفتیم، نان بخریم. 

نان در آن روزگار دانه ای دو قران یا شاید پنج قران بود ، البته نه اینکه نان آن موقع مثل همه چیز این موقع، دو نرخی و یا چند نرخی باشد بلکه ما یادمان نیست. 

خلاصه! به سمت نانوایی می رفتیم که به یکباره اخوی هیجان زده گفتند: «پول، پول!».

گفتیم: «کو،کجاست،کو پول؟!».

یک دو قرانی روی زمین توی خاک ها افتاده بود.

آن زمان مثل حالا نبود که تا توی دهن خلق الله را هم آسفالت کنند! -به سلامتی شما- خیابان ها و کوچه های اطراف خانه ی ما، همه خاکی بود.

خلاصه! اخوی دو زاری را برداشتند. نان را خریدیم و به خانه برگشتیم. مرحومه مادر در زیرزمین مشغول طبخ غذا بودند. اخوی خوش خیال ما، نان را روی میز گذاشت و گفت: «اینم پیدا کردیم» و دو قرانی را به مادر نشان داد. مرحومه مادر پرسیدند: «از کجا؟!» 

اخوی گفت:«توی خیابون، روی زمین افتاده بود. صاحب نداشت.» 

مادر گفتند: «مگر پول، بی صاحب میشه؟! پول، روی زمین افتاده بود، تو هم برداشتیش؟!»

اخوی گفت:«بله برداشتم.» 

مادر گفتند: «با کدوم دستت پول رو برداشتی؟!»

اخوی از همه جا بی خبر گفت: «با این دست!». 

آقا! این دست داداش ما که بالا آمد -خدا بیامرزد رفتگان شما را این مرحومه مادرمان مثل اینکه دزد گرفته باشند، جوری این مچ دست اخوی را در دست گرفتند گویی دزدی، در چنگ یک عدالتی گرفتار آمده که اصلا" عدالتش اهل پارتی بازی و سفارش و حق حساب نیست. از ترس مجازات و سوز کیفر یک، رعشه ای به تن ما اخوان افتاد، کانه هر دو به بیماری پارکینسون مادرزادی(!) مبتلا هستیم. 

مرحومه مادر این اخوی نگون بخت ما را همینطور که به سمت چراغ گاز می بردند، فرمایش می کردند:

«الان یک قاشق داغ می کنم، پشت دستت میذارم تا یادت بمونه پولی که مال تو نیست، بهش دست نزنی».

عزم مرحومه مادر برای مبارزه با هر گونه فساد اقتصادی (اعم از دانه ریز و یا دانه درشت آن) یک جزمی داشت، بیا و ببین!


چشم تان روز بد نبیند، مادر شعله چراغ گاز را که روشن کردند، این اخوی ما زد زیر گریه.

مثل ابر بهار اشک می ریخت.

از همان فاصله چند متری ما هم سوزش آن داغ را زیر پوست مان حس کردیم و زدیم زیر گریه. 

محشر کبری(!) به پا شده بود.

با کم و زیادش حداقل پنجاه دفعه این اخوی ما هی گفت:

«غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!»

 بالاخره دل مادر به رحم آمد و گفتند:

«این دفعه اول و آخرت بود؟!»

اخوی هم به جمیع کائنات در عالم هستی، قسم یاد کرد که دفعه اول و آخرش باشد. مادر دست اخوی را که رها کردند. 

نگاه پر جذبه مادر به ما دوخته شد. قلب مان آمد توی دهن مان. فهمیدیم که به عنوان مشارکت یا معاونت در برداشتن دو زاری مردم، متهم ردیف دوم پرونده هستیم. 

در کسری از ثانیه تجزیه تحلیل کردیم که باید به یک جایی پناه(!) برد. آن موقع امکانات نبود و ما نمی توانستیم به کانادا پناهنده شویم، پس هیچ جا بهتر از گوشه حیاط به ذهن مان نرسید. 

مثل تیری که از چله‌کمان رها شده باشد، پله‌های زیرزمین را دو تا یکی کردیم. رفتیم داخل حیاط و -گلاب به رویتان- به مستراح گوشه‌حیاط پناهنده شدیم.

در را هم از داخل به روی‌خودمان قفل کردیم. ‌صدای هر تپش قلب مان را دو بار می شنیدیم که صدای دومش مربوط به پژواک صدای قلب مان از دیوارهای مستراح بود.

‌مادر به پشت درب اقامتگاه(!) ما رسیدند و گفتند:‌ «بیا بیرون!» ولی ما فقط عاجزانه التماس می کردیم: «غلط کردم مادر! مادر غلط کردم!».

مرحومه مادر دریافتند با توجه به محل پناهندگی(!) ما، این «غلط کردم!» خیلی فراتر از یک «غلط کردم» معمولی است و حواشی زیادی بر آن مترتب است! بالاخره با کلی عجز و لابه، مادر امان دادند.

اکنون ما از یک حبس خود خواسته مستراحی و یک کیفر داغ، رهایی جسته بودیم.

ندایی از درون به ما نهیب زدکه: «استثنائا" همین یک بار جستی ملخک!».


از آن زمان تا امروز بیش از چهل‌وچهار سال می گذرد.

‌شما الان کل بودجه جاری و عمرانی ایالات متحده آمریکا را بسپار 

به این اخوی ما. 

دور از جان ، اگر از گرسنگی بمیرد به پول دشمنش هم دست نمی زند.

حالا گم شدن(!) این چند هزار میلیارد تومان پول از صندوق ذخیره فرهنگیان هم ممکن است که دو حالت داشته باشد یا پول های گمشده را برادران(!) فکر کرده اند که بی‌صاحب(!) است و برداشته‌اند اما به مادرشان نگفته‌اند و یا پول را برداشته و به مادرشان هم گفته‌اند ، اما ....مادر ایشان ،عزم جدی در مبارزه با مفاسد اقتصادی نداشته‌اند! 

وگرنه چند هزار میلیارد تومان پول به آن سنگینی که پا ندارد، تا برای خودش برود به راه رفتن و دوردور کردن!

shayestehmr.blogsky.com   

محمد رضا فتحی نجفی

30 سال معلمی

معرفی کتاب: وقتی تفکر مثبت کار نمی کند؟


چرا بسیاری اوقات با تفکر مثبت به نتیجه نمی‌رسید؟


بسیاری اوقات با تفکر مثبت به نتیجه نمی‌رسید و این سئوال پیش می‌آید که مشکل و گره کار کجاست. چیزی درون وجود انسان وجود دارد که به آن تصور از خود یا تصویر ذهنی گفته می‌شود. در این کتاب با این مسئله آشنا می‌شوید و راهکاری برای رفع آن یاد می‌گیرید. روزها را یکی یکی پشت سر م یگذاریم و سال ها را م یشماریم و چه بسیار لحظه هایی که آرزو می کنیم کاش زندگی ما رنگ و بویی و شکلی دیگر داشت . بعید میدانم کسی باشد، در هر سطح و شرایطی تا کنون چنین آرزویی نکرده باشد. اما افراد بسیار کمی هستند که به این موضوع بعنوان یک خواسته واقعی و هدف دست یافتنی نگاه کرده و تصمیم خود را برای محقق کردن آن گرفته باشند. سالها پیش در یکی از این لحظات بحرانی من چنین تصمیمی گرفتم . تصمیم گرفتم مسئولیت زندگی ام و به دست آوردن خواسته ها و رویاهایم را خود به عهده بگیرم و شروع کردم.

 در کتاب "وقتی تفکر مثبت کار نمی کند" مطالب ارزنده ای را در این رابطه می خوانیم

https://www.parsbook.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%88%d9%82%d8%aa%db%8c-%d8%aa%d9%81%da%a9%d8%b1-%d9%85%d8%ab%d8%a8%d8%aa-%da%a9%d8%a7%d8%b1-%d9%86%d9%85%db%8c%da%a9%d9%86%d8%af