یرواند آبراهامیان از برجسته ترین محققان در حوزه واکاوی تاریخ معاصر ایران است. از آبراهامیان کتاب های برجسته و مهمی مانند ابران بین دو انقلاب، تاریخ ایران مدرن و کودتا به فارسی ترجمه شده است.
آنچه می خوانید بخشی از مصاحبه رسانه ای ابراهامیان است.
⏺ ایده «خلق یک نستالژوی»، درواقع یک پدیدهی مصنوعی است؛ زیرا شما اکنون میتوانید ببینید که چقدر پول توسط عربستان سعودی بهویژه در شبکههای اجتماعی خرج میشود. بنابراین، بخشی از این سیستم تلاش میکند که هم به بخشی از ایرانیان خارج از کشور و هم به مردم در داخل ایران این موضوع را تلقین کند که همه چیز قبل از انقلاب خیلی خوب بود و بههمین دلیل انقلاب اشتباه بود. درواقع برای دستیابی به درکی درست از تاریخ باید رفت و دید که مردم در بین سالهای ۷۹-۱۹۷۸چه احساسی داشتند. بهطور واضح علاقهای به حکومت پهلوی نداشتند. مردمی که در خیابان علیه شاه شعار میدادند حس نوستالژیک نسبت به شاه نداشتند.
⏺ گر شما به مستندهایی که میسازند نگاه کنید متوجه میشوید که هدف این است که نشان دهند در رژیم گذشته همه چیز خوب و تمیز بود و همه چیز بهدرستی کار میکرد. اکثر اینها جعلی است. مثلا تلویزیون «من و تو» که نشان میدهد حتی وضع ترافیک تهران هم در آن زمان خیلی خوب بود. اکثر اینها دروغ است.
⏺ مشکل در یادآوری گزینشی تاریخ است. اگر موضوع سفر آزاد به دیگر کشورها بدون ویزا باشد باید این را هم گفت که برای سفر باید پول هم داشت. تنها ویزا محدودکننده نیست. پول هم سبب محدودیت میشود. در زمان رژیم شاه هم فقط طبقهای که از عهدهی این هزینهها برمیآمد میتوانست به سفر اروپا برود.
⏺ در مورد کلاب رفتن و تفریحاتی از این دست هم در زمان شاه به این شکل نبود که تهران در بین سالهای ۵۷ ـ ۵۶ پُر از کلاب باشد و در عینحال باز هم باید گفت که این تفریحات هم در دسترس ثروتمندان بود و نه حتی طبقه متوسط. در زمینه آزادیهای سیاسی باید بگویم که وضعیت آزادیهای سیاسی در آن دوره نسبت به این روزها محدودتر بود. در آن دوره چیزی به نام انتخابات وجود نداشت.
⏺ بهشکل کلی مردم گاهی نسبت به گذشتهای که خیلی در مورد آن نمی دانند، نوستالژی پیدا میکنند. مطمئنم که این روزها در روسیه مردم برای دوره استالین حس نوستالژیک دارند و همین مسأله را میتوانید در آلمان هم نسبت به هیتلر ببینید. این درواقع یک فراخوانی انتخابی از گذشته است. اگر شما از پدر و مادر کسانی که الان حس نوستالژیک نسبت به گذشته دارند بپرسید که در سالهای ۵۶ و ۵۷ چه حسی نسبت به حکومت و اوضاع اجتماعی-اقتصادی داشتید مطمئنا پاسخ آنها متفاوت با این حس نوستالژیک خواهد بود. آن کسانی که در سالهای ۵۶ و ۵۷ از وضعیتشان رضایت داشتند الان در کالیفرنیا هستند نه در تهران.
خونه ما نمونه کوچک یک جامعه دموکراتیک بود. پدرم مخالف سر سخت این بود که “بچه ها جلوی بزرگ تر ها حق ندارند حرف بزنند.” ما همیشه و همه جا حق داشتیم که حرف بزنیم، درست مثل آدم بزرگ ها. بیشتر چیزهای مهم مثل خریدن ماشین، عوض کردن خونه و یا حتی اختلافات پدر مادرم در جلسات آزاد به رای گذاشته می شد. رای ها هم مساوی بود.
به یاد ندارم که گفته باشند که فلان جا نرو یا فلان جور لباس نپوش یا با فلانی معاشرت نکن. پدرم فقط یک خط قرمز داشت: دروغ نباید می گفتیم. چیز دیگه ای یادم نیست که یادمان داده باشد جزاینکه خودمان فکر کنیم و بی دلیل چیزی را نپذیریم. حریم خصوصی خیلی محترم بود، با این که بچه بودیم کسی بدون در زدن وارد اطاق ما نمی شد. خلاصه، ما اینجوری بزرگ شدیم.
**
پدرم دوستی داشت که دخترش همسن من بود.
ما بهش می گفتیم عمو. دختر عمو محمود...
درست برعکس ما تربیت شده بود. توی خونه شان حرف اول و آخر را پدر می زد. توی همه کارش دخالت می کردند. دختر عمو محمود هیچ حریم خصوصی نداشت، تا سالهای آخر دبیرستان تلفن هایش چک می شد و اطاقش تفتیش می شد. یک بار داشت دوش می گرفت و مادرش در حمام را باز کرد. دختر جیغی کشید ولی مادرش به جای این که در را ببندد با لحن طلبکاری گفت: کوفت برای چی جیغ می زنی؟ حالا مگه چی شده؟ من مادرتم!
من دهانم باز مانده بود. به هر حال عمو محمود و خانمش این جوری دختر تربیت می کردند. هجده سالگی هم دخترشان را شوهر دادند؛ صد البته شوهری که عمو محمود برایش انتخاب کرده بود.
آنها هنوز هم با هم زندگی می کنند و ظاهرا خوشبختند
**
سقف آزادی آدمها را خانواده، تجربیات شخصی، روحیات و افکارشان شکل می دهد. سقف من از دختر عمو محمود بالاتر بود. برای همین وقتی آزادی هایم محدود می شد احساس خفگی می کردم. دختر عمو محمود از ابتدا آزادی را لمس نکرده بود که برای محدود شدنش دلتنگی کند. همه چیز را آسان تر می پذیرفت. وقتی از ایران می آمدم برای خداحافظی آمد. با لحن معصومانه ای پرسید: حالا برای چی داری میری؟ این را جوری پرسید که انگار توی ایران زندگی نمی کرد. انگار هرگز هیچ چیزی توی این سرزمین آزارش نداده بود. او آن قدر به سقف آزادی کوتاه عادت کرده بود که هیچ وقت سرش به طاق نخورده بود و عربده اش هوا نرفته بود. من در عوض آنقدر پررو بودم که سقف آسمان را هم می خواستم بشکافم.
**
آدم ها سقف آزادی های متفاوتی دارند،
ملت ها هم سقف آزادی دارند. سقف آزادی بعضی ملت ها پرتاب گوجه فرنگی به بالاترین مقام سیاسی کشور است، سقف آزادی بعضی ملت ها هم تیر خوردن در خیابان بدون هیچ دلیلی. در این سقف های آزادی متفاوت، آزادی هم معانی متفاوتی پیدا می کند. برای یک ملت آزادی نقد کردن همه چیز (دین، سیاست، اقتصاد، زندگی شخصی و مالی مسولین) است. برای بعضی ملت ها نزدیک ترین تجربه آزادی چند نشریه توقیف شده با حکم حکومتی و چند روزنامه نگار زندانی است. برای بعضی ملت ها حریم خصوصی بی قید و شرط است، مثل آزادی خوابیدن کنار دریا با بیکینی، برای بعضی ها پوشیدن روپوش بالای زانو و روسری رنگی که یک کم عقب رفته باشد کلی آزادی است. وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدم های دراز سرشان آنقدر به سقف می خورد که حذف می شوند، آدمهای کوتوله اما راحت جولان می دهند، بعضی از آدمهای دراز هم برای بقا آنقدر سرشان را خم می کنند که کوتوله می شوند. آن وقت سقف ها هی پایین تر و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز می کنند. قهرمان شان می شود آقای خاتمی، آزادی شان می شود راه رفتن توی پارک با دختر همسایه، زندگی شان می شود همینی که می بینید...
نسرین ستوده
شادی پشت در است
سیری برمسائل وادبیات زنان
برگرفته از یک سایت اینترنتی
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
در فرهنگنامه ی کوهنوردی به آدمهایی که با همدیگر کوهنوردی می کنند می گویند:
"همنورد".
چه واژه قشنگی
"همنورد"، یعنی تمام پستی ها و بلندی ها و فراز و نشیب ها را در کنار هم درنوردیدن ، پشت و پناه هم بودن ، کنار هم و پا به پای هم راه رفتن ، در رابطه با دیگران تعصب نداشتن و تبعیض قائل نشدن ، در سخت ترین مسیرها و دشوارترین گردنه ها هوای هم را داشتن و تمام دار و ندار خود را با دیگران قسمت کردن.
"همنوردها" رفتارهای ویژه ای دارند که رویای تمام کسانی است که می خواهند با همدیگر و در کنار هم زندگی کنند
آنها همیشه حواس شان هست که :
یکی تندتر از دیگران حرکت نکند ،
حواس شان هست که کسی از دیگری جا نماند ،
حواس شان هست که در مسیرهای سخت یکی سقوط نکند ،
در سنگلاخ ها یکی لیز نخورد ،
حواس شان هست که یکی کم نیاورد ،
که یکی فشارش نیفتد ،
که یکی کم و کسر نداشته باشد.
همنوردی صرفا هم تیمی بودن در یک رشته ورزشی نیست ،
یک معرفت است ،
یک سبک زندگی است:
همنوردی با هم بودن در عین احترام به فردیتهای همدیگر است ، پشت و پناه هم بودن بدون منت گذاشتن است ، همراه بودن بدون تملک و تصاحب است ، عشق ورزی، مهربانی و همدلی بدون توجه به جنسیت افراد است.
چه خوب می شد اگر آدم ها به جای هموطن بودن ، هم مذهب بودن ، هم نژاد بودن ، همجنس بودن و هم "سر" بودن ، "همنورد" هم بودند در فراز و نشیب های زندگی
یه "همنورد" که همیشه حواسش باشه برای نیفتادنمون ، برای رسیدنمون تا قله ، برای اوج گرفتنمون ،
چه خوب می شد اگر ما هم برای دیگران چنین همراهانی بودیم!
چه خوب می شد اگر آدمها ، "همنورد" هم بودند
*خاطره ای زیبااززندگی شخصی دکترالهی قمشه ای:*
هفت یا هشت ساله بودم،
به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم.
اون موقعمثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
پنج تومنپول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود
با یه تکه کاغذ از لیست سفارش...
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار.
*دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.*
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو
چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم،گفتم بقیه پولی نبود... مادرچیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم.
*داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم*
*اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.*
پس فردا
به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود.
که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟
گفت:
نه همشیره.
*گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟*
آقای صبوری
که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت :
*آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.*
دنیا رو سرم
چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت
*به خاطر دو گناه مجازات می شدم،*
*یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری!*
مادر بیرون مغازه رفت.
اما من داخل بودم.
حاجی روبه من کرد و گفت:
*این دفعه مهمان من!*
*ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟!*
*بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست!*
*بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟*
چرا
تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن کتاب های روانشناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
*ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه...!*
نکات ارگانیکی:
نوشابه ضرر داره
شخصی بعد از نماز در بلندگو گفت:
آهای مردم همگی گوش کنید!
میخواهم کسی را به شما معرفی کنم
که قبلا دزد بوده، مشروب و مواد مخدر
مصرف میکرده، زناکار و خلافکار بوده و هیچ
گناهی نیست که مرتکب نشده باشه
ولی اکنون خدا او را هدایت کرده
و همه چیز را کنار گذاشته است..
بعد گفت: بیا احمد جان بلندگو را بگیر
و خودت برای مردم تعریف کن که چطور توبه کردی!
احمد آمد و بلندگو را گرفت و گفت:
مردم من یک عمر دزدی میکردم،معصیت میکردم،مال حروم میخوردم
خدا آبرویم را نبرد!
اما از وقتی که توبه کردم این ملا هیچ کجا برای من آبرو نگذاشته است!
تفکر دلفینی چیست؟
دلفین ها نوعی از حیوانات دریایی هستند.
این پستانداران آبزی باهوش،دارای روحیه همکاری هستند ودر ارتباطات خود شیوه برنده–برنده را برگزیدهاند.
دلفین هیچ کمبودی ندارد ومی خواهد که همه چیز را با همگان تقسیم کند.
اگر یک دلفین زخمی شود، ۴ دلفین دیگر او را همراهی می کنند ، تا خود را به گروه برساند.
در همین راستا پژوهشگران تعداد ۹۵ کوسه و ۵ دلفین را به مدت یک هفته در استخر بزرگ رها کرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند.
کوسهها به یکدیگر حمله کردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفینها حملهور شدند.
دلفینها فقط میخواستند با آنها بازی کنند ولی کوسهها بیوقفه به آنها حمله میکردند.
سرانجام دلفینها به آرامی کوسهها را محاصره کرده و هنگامی که یکی از کوسهها حمله میکرد آنها به ستون فقرات پشت یا دندههایش میکوبیدند و آنها را میشکستند.
به این ترتیب کوسهها یکی پس از دیگری کشته میشدند.
پس از یک هفته ۹۵ کوسه مرده و ۵ دلفین زنده در حالی که با هم زندگی میکردند در استخر دیده شدند.
در دنیای کوسهای، برای برندهشدن؛ دیگران یا باید بمیرند و یا ببازند.
اما در دنیای دلفینی، انعطاف وجود دارد و سر شار از تشخیصهای پربار است.
نتیجه گیری:
دنیای زیباتری داشتیم اگر که ما انسانها نیز دارای چنین تفکر زیبایی میبودیم؛
تفکر دلفینی یعنی اینکه:
۱- غیر از خود به دیگران هم بیاندیشیم؛
۲- با دیگران در زمان بروز مشکلات همزاد پنداری کنیم؛
۳- از خوشحالی دیگران شاد شویم؛
۴- و از ناراحتی و درد دیگران ما هم احساس درد کنیم؛
۵- با دیگران همدلی و همراهی کنیم؛
۶- دست در دست هم و برای موفقیت هم تلاش کنیم.
www.shayestehmr.blogsky.com
به همسرم گفتم: «برای من سواله که چرا تو همیشه ابتدا سر و تهِ سوسیس را با چاقو میزنی، بعد آن را داخل ماهیتابه میاندازی!»