امام رضا (علیه السلام) فرمودند:
*لا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِءٍ مُسْلِمٍ حَتّى تَکُونَ فیهِ عَشْرُ خِصالٍ:*
عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد:
*1ـ أَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ.* از او امید خیر باشد.
*2ـ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ.* از بدى او در امان باشند.
*3ـ یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ،* خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد.
*4ـ وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ.* خیر بسیار خود را اندک شمارد.
*5ـ لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَیْهِ،* هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود.
*6ـ وَ لا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ.* در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود.
*7ـ أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنَى.* فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد.
*8ـ وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ.* خوارى در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد.
*9ـ وَ الْخُمُولُ أَشْهَى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ.* گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد.
*10ـ ثُمَّ قالَ(علیه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟* سپس فرمود: دهمى چیست و چیست دهمى؟
*قیلَ لَهُ: ما هِىَ؟* به او گفته شد: چیست؟
*قالَ (علیه السلام): لا یَرَى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَیْرٌ مِنّى وَ اَتْقَى.*
فرمود: احدى را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.
(بحارالأنوار، ج ۷۵ ص۳۳۶ باب ۲۶ و تحف العقول، ص ۴۴۳)
*میلاد با سعادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت یعنی امام علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیة و الثناء) را به شما و خانواده محترم تبریک و تهنیت عرض می نمایم.*
بیاییم روی زندگیرا نپوشانیم...؟؟!!
اگر عادت داری همیشه روی مبلها و فرشها را بپوشانی، زندگی نمیکنی.
اگر پنجرهها را به بهانهی آنکه پردهها کثیف میشوند باز نمیکنی، زندگی نمیکنی.
اگر روکش مشمایی صندلیهای ماشینت را هنوز دور ننداختهای زندگی نمیکنی.
دیر میشود عزیز...
بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخرهترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان.
عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آیندهمان بیشتر باشد.
چه عیبی دارد؟ کثیف شدند تمیزشان میکنیم.
ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیدهایم.
نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم.
اگر راحتتر زندگی کنیم آرامتر و کمدغدغهتر هم خواهیم بود.
فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پردههای بلند رو به حیاط و آنهمه گلدان در جایجای زندگی. و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرشهای لاکی پس از فصلی و سالی. حالا در آپارتمانهایمان اسیر شدهایم در میان این روکشها و حفاظها...
خوشبختی واقعی همین حوالیست، در سادگی، در سهلگیری زندگی...
روی زندگی را نپوشانیم...
shayestehmr.bligsky.com
در سریال معلم دهکده؛ نامزد معلم ازش میپرسه شما که قاضی بودید چرا رها کردید و معلم شدید؟
ایشون جواب میدن:
چون وقتی به مراجعینم و مجرمینی که پیش من می آمدند دقیق می شدم
می دیدم که اونها کسانی هستند که یا آموزش ندیده اند
و یا آموزشی که دیده اند درست نبوده و به خودم گفتم: به جای پرداختن به شاخ و برگ باید به اصلاح ریشه بپردازیم.
و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی عادل نیازمندیم
برای فرزندانمان قصه هایی بگوییم که بیدار شوند نه قصه هایی که به خواب فرو روند
بیداری وجدان و خرد دلنشین تر از خواب است ...
shayestehmr.blogsky.com
ماکس پلانک بعد از اینکه جایزه نوبل را در سال ۱۹۱۸ میگیرد ، یک تور دور آلمان می گذارد و در شهرهای مختلف درباره مکانیک کوانتوم صحبت میکند.
چون هر دفعه دقیقاً یک محتوا را ارائه میکند راننده اش احساس می کند که همه مطالب را یاد گرفته است و روزی به آقای پلانک می گوید : شما از تکرار این حرفها خسته نمیشوید؟ من الان می توانم به جای شما این مطالب را برای دیگران ارائه کنم.
می خواهید در مقصد بعدی که شهر مونیخ است ، من سخنرانی کنم و شما لباس من را بپوشید و در جلسه بنشینید؟ برای هر دوی ما تنوعی ایجاد میشود.
پلانک هم قبول میکند!
شوفر خیلی خوب در جلسه درباره مکانیک کوانتوم صحبت میکند و شوندهها هم خیلی لذت میبرند. در انتهای جلسه فیزیکدانی بلند میشود و سوالی را مطرح میکند.
شوفر که جواب سوال را نمی داند در نهایت خونسردی میگوید:
« من تعجب میکنم که در شهری پیشرفته مثل مونیخ سوالهایی به این اندازه ساده میپرسند که حتی شوفر من هم میتواند جواب بدهد! شوفر عزیز ، لطفا شما به سوال ایشان پاسخ دهید».
امروزه در علم مدیریت اسم این اثر را «اثر شوفر» گذاشته اند.
این اثر ناشی از نوعی توهم دانایی است که افراد همه چیز دان بیشتر به آن مبتلا می شوند.
باید توجه کرد که دانش مانند کوهی یخی است که بخش کمی از آن قابل رویت است و بخش اعظم آن را نمی توان مشاهده کرد. افراد سطحی نگر صرفا بخش قابل مشاهده دانش را می بینند و گمان می کنند که کل دانش را دریافت کرده اند ، در حالی که این فقط توهمی از دانایی است.
حال اگر همان یک جلسه ، روالی ماندگار شود ، شوفرها در مسند دانشمندان و دانشمندان نیز در جایگاه شوفرها ادامه فعالیت خواهند داد. و دریغا که در تطابق اجتماعی ، چه بسیار این داستان آشناست...
shayestehmr.blogsky.com
هر دو می گویند
احساسی ناگهانی آنها را به هم رسانده است
زیباست این یقین
شک از آن هم زیباتر
معتقدند چون همدیگر را نمی شناختند
هیچ گاه چیزی میانشان اتفاق نیفتاده بود
اما این خیابانها این راه¬پله ها این راهروها
شاید اینجاها خیلی از کنار هم رد شده بودند
دلم می خواهد ازشان می پرسیدم
آیا هیچ خاطره¬ای ندارند
شاید از یک دری چرخان
یا روزی از روبرو شدن
در جایی نه در میان جمعیت
از اشتباه گرفتنِ شمارۀ همدیگر
اما پاسخشان را می دانم
چنین چیزهایی به خاطر نمی آرند
اما هر آغازی
چیزی نیست مگر ادامه¬ای
از خیلی وقت پیش ها
تصادف با آنها در حال بازی بوده است
چون هنوز وقتش نشده بود
خود را به سرنوشت آنها تبدیل کند
آنها را به هم نزدیک و سپس از هم دور کرد
راهشان را بست
و در حالی که خنده ای را فرو می خورد
خودش را کنار کشید
علامت هایی بود
حتی اگر آنها نمی توانستند آنها را بخوانند
شاید سه سال پیش بود
یا شاید هم سه¬شنبۀ پیش
برگی خورد به شانۀ آن بعد آمد خورد به شانۀ این
یک چیزی را آن گم کرد و این پیدا کرد
چه کسی می داند شاید توپی بود
که در جنگل کودکی گم شده بود
اما هر آغازی
چیزی نیست مگر ادامه¬ای
کتاب سرنوشت همیشه باز است
دستگیره ها و زنگ های دری بوده
که اثرِ دستی بر آنها می ماند
آنگاه اثرِ دستی دیگر بر آنها می نشست
چمدان هایی کنارِ هم هنگامِ ثبت شدن
و شاید خوابی که یک شب هر دو دیدند
و صبح که بیدار شدند یادشان رفت
اما هر آغازی
چیزی نیست مگر ادامه¬ای
و کتاب سرنوشت
همیشه در وسط هایش باز است
ویسْلاوا شیمْبورسْکا
دیگر نمی توانم پنهانت کنم!
از درخشش نوشته هایم می فهمند،
برای تو می نویسم
از شادی قدم هایم،
شوق دیدن تو را در می یابند
از انبوه عسل بر لبانم،
نشان بوسه تو را پیدا می کنند
چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
از حافظه گنجشکان پاک کنی
و قانع شان کنی که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟
#نزارقبانی