یک روز پادشاهی همراه با درباریانش برای شکار به جنگل رفتند.
هوا خیلی گرم بود و تشنگی داشت پادشاه و یارانش را از پا در می آورد. بعد از ساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند. پادشاه شاهین شکاریش را به زمین گذاشت، و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد، اما شاهین به جام زد و آب بر روی زمین ریخت.
برای بار دوم هم همین اتفاق افتاد، پادشاه خیلی عصبانی شد و فکر کرد ، اگر جلوی شاهین را نگیرم ، درباریان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهین برآید ؛ پس این بار با شمشیر به شاهین ضربه ای زد. پس از مرگ شاهین پادشاه مسیر آب را دنبال کرد و دید که ماری بسیار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از کشتن شاهین بسیار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهین ساخت.
shayestehmr.blogsky.com
بر یکی از بالهایش نوشتند :
«یک دوست همیشه دوست شماست حتی اگر کارهایش شما را برنجاند.»
روی بال دیگرش نوشتند :
«هر عملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است.»