یه ﻣﻌﻠﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ. سنی ازش گذشته و حالا ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ. علاوه بر تجربه، بسیار خوش اخلاق، ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی بود. ما با تمام بچگیمون هرگز نمی خواستیم ناراحتیش رو ببینیم. وقت کلاس، ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ می دادیم.
ﻫﻤﯿﺸﻪ می گفت: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ، اگه ﺑﻠﺪ هم ﻧﺒﺎﺷﻢ، ﻣﯿﺮﻡ مطالعه میکنم و جواب میدم.
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﯼ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند. ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ، هموﻧﺠﺎ ﺩﺭﻣاﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺳﻮالهای ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ.
بچه ها: سگها ﮔﻮشتها ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ روی یکجای بلند یا محفوظ ﺑﻮﺩﻩ؛ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ!
بچه ها: ﺩﺯﺩﺍ یا فقیرها ﮔﻮشتها ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ؛
بچه ها: ﮔﻮشتهایی ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟
معلم: ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه؛
بچه ها: ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮشتها، ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ میسازند؟
معلم: ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشه؛
بچه ها: ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ؟
معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ، ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ...؛
بچه ها از این دست سوالها پرسیدند تا اینکه معلم عصبانی و ناراحت شد. از جایش بلند شد و رفت بیرون کلاس قدم زد. ﯾﻪ ﮐﻢ ﻛﻪ آﺭوﻡ ﺷﺪ، برگشت و سرجایش ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻭﺭﻩﯼ ﺧﺪﻣﺘﻢ تموﻡ میشه. ﺑﻪ آﺧﺮ ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻢ چیز ﺯﯾﺎﺩی نموﻧﺪه! ﻭﻟﯽ ﺩﻟﻢ می سوزه، ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻤﻠﮑﺘﻢ! ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮑﺶ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ...!
همه اش ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷت ﻫﺴﺘﻨﺪ. از بین این همه سوال که درباره گوشت پرسیدید یک نفر نپرسید درمانگاه چی شد؟ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼ اون زمان ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎهی ﻣﯿﺴﺎﺯند؟ چه سبکی داشته؟ چه بخش هایی براش درست کردند؟
ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﺗﻮی ﺫﻫﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ، ﺟﺎﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﻭﻃﻦ نمی مونه.
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺨﻮﺭه ﺳﺮﺵ ﺭا ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺁﺭوﻡ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ...!
ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ. آنروز ﺧﯿﻠﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﭼﯽ ﺷﺪ. ﻓﻘﻂ به احترام او، ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ساکت سرجامون ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺗﺎ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭد.
متاسفانه
حکایت این روزهای مملکت همینه. هیچکی دنبال سازندگی، راهکاری برای عمران و گشایش نیست. توی هیچ جمعی برای برون رفت از این بن بست و خلاصی از مشکلات بحثی نیست! فقط ذهنمون درگیر دلار، ارز، سکه، بورس و جدیدا مرغ و تخم مرغ و روغن و... هست
باید فرهیختگان فکری کنند..
محمد جعفر خیاطی، یکی از عجیب ترین معلمان دنیا بود و امتحاناتش عجیب تر!
امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگه خودش را تصحیح میکرد، آن هم نه در کلاس، در خانه... دور از چشم همه!
اولین باری که برگه امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم. نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم.
فردای آن روز در کلاس وقتی همه بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من. به جز من که از خودم غلط گرفته بودم. من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم.
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمره بهتری بگیرم.
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت. چهره همکلاسیهایم دیدنی بود.
آنها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همه امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند.
اما این بار فرق داشت... این بار قرار بود حقیقت مشخص شود. فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم.
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم.
زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم تا خودمان را فریب بدهیم تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم. اما یک روز برگه امتحانمان دست معلم میافتد. آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را می گیریم.
تا میتوانی غلطهای خودت را بگیر قبل از اینکه غلطت را بگیرند.
www.shayestehmr.blogsky.com
در دوران قوام در ولایت ما بر گوسفندان هم مالیات بستند ومقرر شد برای هر ده گوسفند یک کیلو کره بدهند
بر عکس خشکسالی شد و ملخ خواری هم پشت سرش، شرایط بر مردم سخت شد آنچنان که مردم قادر به تامین معاش معمول هم نبودند .
از آن طرف ماموران قوام هم دست بردار نبودند .
مردم جلو قلعه دور هم جمع شدند که راه چاره ای پیدا کنند.
یکی گفت به قوام عریضه بنویسیم، دیگری گفت جلو ماموران قوام را بگیریم،در این جمع یک مرد بی هنر ولی پر ادعا بود،صدای بلندی هم داشت، بلند شد و بر سکوی جلوی قلعه رفت و گفت: من خودم میروم پیش قوام و مشکل را حل می کنم ، مردم گرچه امیدی به اقدام او نداشتند نا علاج پذیرفتند.
فردا عازم شیراز شد و قوام را ملاقات کرد و گفت من نماینده فلان آبادی هستم و شرایط سخت شده و مردم توان پرداخت یک کیلو کره را ندارند.
قوام وقتی متوجه شد این نماینده چیزی بارش نیست به او گفت خب به جای یک کیلو کره یک کیلو یاغ بدهید.
نماینده پر ادعا بدون اینکه حساب و کتاب کند پذیرفت .
(آخه اگر چهار کیلو کره را آب کنی می شود یک کیلو یاغ)
با شتاب به محل برگشت. مردم که منتظر او و دستور قوام بودند به استقبالش رفتند و همانطور که سوار اسب بود دورش جمع شدند و از او پرسیدند چه کردی او هم بادی در غب غب انداخت و گفت بروید خیالتان راحت باشد قضیه را حل کردم. گفتند چه کردی گفت کره را یاغ کردم بعضی فکر کردند که می گوید کره را آب کردم یعنی حذف کردم
وقتی توضیح داد که قوام گفته ،به جای یک کیلو کره یک کیلو یاغ بدهید،چند نفر ریش سفید عاقل که متوجه کلاهی که بر سرشان رفته شدند،به او پوز خندی زدند و متفرق شدند.
حالا شده حکایت برخی وکلای ملت که درمقابل استکبار می خواهند از حقوق ما دفاع کنند...
بگذریم
✅ متن خوبی جناب داننده نوشته است. ایشان را از نزدیکنمی شناسم ولی هرکسی حرف خوبی بزند را دوست می دارم.
ما مدیر هستیم و ممکن است در جای دیگری همین تذکر شامل حالمان شود.
پس باید حتما قسمتی از وقتمان را به این تذکرات اختصاص دهیم.
بخوانیم . در اینترنت بیشتر تحقیق کنیم . فیلم ببینیم . موسیقی فاخر گوش دهیم و با مردم عادی معاشرت بیشتری داشته باشیم....
ارادتمند شایسته
✍️مصطفی داننده
زبان است دیگر، گاهی نمیچرخد. اشتباه میکند؛ مثلا آروم نمیگیریم را نمیگیگیریم میگوید. البته بهتر است این اشتباه لسانی را قبول کنیم و قلدرمآبانه سهو زبانی خودمان را گردن دیگران نیندازیم. خود نویسنده این متن که زبانش کیبورد لپ تاپ است، بارها در نوشتن دچار اشتباهی سهوی شده است که بیا و ببین.
برخی اشتباهها اما اتفاقی نیست. این که نمایندهای دو کلمه ساده انگلیسی «anytime & anywhere» را « آنی تایم، آنی وِر» تلفظ میکند، نشان میدهد این نماینده جوان پارلمان، تا به حال این دو کلمه را ندیده، نخوانده و نشنیده است. همین الان این دو کلمه وارد ادبیات فارسی شده است و خیلیها در مکالمات روزمره خود از آن استفاده میکنند و این که جناب نماینده این چنین آنها را تلفظ میکند، بسی جای تعجب دارد.
با مرور از این جنس اشتباهات، پی به این مسئله میبریم که ندانستن در برخی مسؤولان ما یک اپیدمی است. وقتی نمایندهای در مجلس دهم، مشهورترین موزه دنیا یعنی لوور را ««لووُر، لووِر، لووووور و لوبر» میخواند یا عضو شورای شهری در شیراز ونیز ایتالیا را متعلق به سوئیس میداند، باید هم ماموران آژانس بینالمللی اتمی « آنی تایم ، آنی وِر» به ایران سر بزنند!
وقتی کریمی قدوسی که چند دورهای هم نماینده است؛ انپیتی یا معاهده منع اشاعه سلاح هستهای (N.P.T) را به اشتباه (MPT) مینویسد، تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.
دلیل این ندانستنها ساده است.
1-این افراد کتاب نمیخوانند. قطعا کسی که کتاب خوانده است حداقل یکبار هم که شده نام این موزه و آن شهر و برخی کلمات انگلیسی دیده است.
2-این افراد به اینترنت سر نمیزنند. در اینترنت بارها و بارها چنین کلماتی قابل مشاهده هستند.
3-این افراد فیلم نمیبیند. در فیلمهای و سریالهای داخلی و خارجی به کرات از این کلمات استفاده شده است.
4-این افراد مشورت نمیکنند. به هر دلیلی برخی مسؤولان کشور، کتاب نمیخوانند، به اینترنت سر نمیزنند و فیلم نمیبییند. به نظر میرسد آنها قبل از اینکه حرفی را بزنند یا متنی را بخوانند با کسی مشورت نمیکنند و از آنها نظر نمیخواهند.
باور کنیم این اشتباهات لپی، لفظی یا حاصل اشتباه و خستگی نیست. اینها حاصل ندانستن است.
مسؤولان کشور در هر ردهای باید بیشتر از مردم عادی بخوانند، ببیند و بشنوند. امروز مردم به ویژه نسل جوان در دریایی اطلاعات غوطه ور هستند و گامهای بلندی را به سوی کسب دانش و فضیلت برداشتهاند. نمیشود کسی که وظیفه اداره کشور را به عهده دارد از نظر اطلاعات از مردم خود عقب باشد.
اداره کشور، مائده آسمانی نیست که به یک انسان برسد و او با خوردن آن بتواند به همه امور مسلط باشد. تنها راه، خواندن و استفاده از تجریبات دیگران است. این اشتباهات شاید از مردم عادی پذیرفتنی باشد اما از کسی که سرنوشت، آینده و ثروت ما دست آنهاست، قابل قبول نیست.
در نهایت باید به یک نکته دیگر هم اشاره کرد. سعی نکنیم در کلام و گفتار خود از کلمه و یا نامی که نمیدانیم چیست و به کجا تعلق دارد، استفاده کنیم. به کار بردن کلمات قلمبه سلمبه در بیان آدمی، به معنای سواد و با کلاس بودن نیست.
www.shayestehmr.blogsky.com
☘
این داستان منسوب به *ساندار پیچای* است.
*ساندار پیچای* یک مهندس و مدیر اجرایی هندی تبار در حوزه فناوری اطلاعات است که آگوست ۲۰۱۵ به عنوان مدیر عامل اجرایی *شرکت گوگل* انتخاب شد.
این داستان را *ساندار* در سخنرانی خود در گوگل بیان کرده است....
"تئوری سوسک در توسعه شخصی"
در رستورانی، یک "سوسک"
ناگهان از جایی پر میزند و بر روی یک خانم می نشیند.
آن خانم از روی ترس شروع به فریاد میکند.
وحشت زده بلند میشود و سعی میکند
با پریدن و تکان دادن دست هایش،
"سوسک" را از خود دور کند.
واکنش او مُسری بوده و افراد دیگری هم
که سر همان میز بودند وحشت زده میشوند.
بالاخره آن خانم موفق می شود، سوسک را از خود دور کند.
"سوسک" پر میزند و روی خانم دیگری
نزدیکی او می نشیند.
این بار نوبت او و افراد نزدیکش میشود
که همان حرکت ها را تکرار کنند !
"پیشخدمت" به سمت آنها میدود تا
کمک کند.
در اثر واکنش های خانم دوم، این بار
"سوسک" پر میزند و روی"پیشخدمت"
می نشیند.
پیشخدمت محکم می ایستد و به
رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه
میکند.
در زمانی مطمئن
"سوسک" را با انگشتانش میگیرد و به خارج
رستوران پرت میکند ...
در حالیکه قهوهام را مزه مزهمیکردم، شاهد این جریانات بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد.
آیا "سوسک" باعث این رفتارِ"هیستریک" شده بود؟
اگر اینطور بود، چرا "پیشخدمت" دچاراین رفتار نشد؟
چرا او تقریباً به شکل ایده آلی اینمسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی ایجاد کند؟
این "سوسک" نبود که باعث این
ناآرامی و ناراحتی خانم ها شده بود،بلکه عدم توانایی افراد در برخوردبا "سوسک" موجب ناراحتیشان
شده بود.
من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من میشود،
بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت میکند.
این ترافیک بزرگراه نیست که من
را ناراحت میکند، این ناتوانی من در
برخورد با این پدیده است که موجب
ناراحتیم میشود.
من فهمیدم در زندگی نباید "واکنش"
نشان داد، بلکه باید "پاسخ" داد !
آن خانمها به اتفاق رخ داده "واکنش"
نشان دادند، در حالیکه "پیشخدمت"،"پاسخ" داد.
*”واکنش" ها همیشه غریزی هستند*
*در حالیکه "پاسخ" ها همراه با تفکرند!*
این مفهوم مهمی در فهم زندگیست،...
*آدمی که خوشحال است، به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است؛*
*او به این خاطر خوشحال است که “دیدگاهش” و پاسخش نسبت به مسائل درست است....!!