وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده
وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده

تجربه‌ای از جوانمردی و غیرت انقلابی!


هنگامی‌که آمریکا مطمئن‌شد نمی‌تواند انقلابیون ویتنام را شکست دهد تصمیم به مذاکره با آنان گرفت و از آنها خواست تا هیئتی را به نمایندگی از خود به پاریس بفرستند تا در مورد آتش‌بس و توقف جنگ به مذاکره بپردازند.

انقلابیون هیئتی متشکل از چهار عنصر انقلابی، دو زن و دو مرد را اعزام کردند و CIA به‌قصد تطمیع آنان، برای اقامت این هیئت در معتبرترین هتل‌های پاریس جا رزرو کرد و تمام امکانات راحتی، آسایش و لذت‌جویی را برای آنها فراهم کرد. هنگامی که هیئت ویتنامی به پاریس رسید و هواپیما در فرودگاه فرود آمد، ماشینهای تشریفات در انتظار آنها بودند تا هیئت را به محل اقامت خود منتقل کنند. اما هیئت از سوار شدن بر اتومبیلها امتناع کردند و درخواست کردند که از فرودگاه به روش خود خارج شوند و اطمینان دادند که در ساعت مقرر به محل جلسه خواهند آمد. هیئت آمریکایی از این موضوع متعجب شده و از رئیس هیئت می‌پرسند که برای اقامت و استراحت به کجا می‌روید؟ او پاسخ می‌دهد که ما در مدت اقامت، در منزل یک دانشجوی ویتنامی در حومه پاریس می‌مانیم، ما در جنگ در کوه‌ها و روی سنگ‌ها خوابیده‌ایم و علف‌های هرز خوره‌ایم و پرتحمّل شده‌ایم، اگر به تشریفات وتجملات و خوشگذرانی روی‌ آوریم می‌ترسیم که وجدان ما هم با آن تغییر کند، بنابراین ما را تنها بگذارید...


 خلاصه هیئت رفت و در خانه دانشجوی ویتنامی اقامت گزید...

نتیجه مذاکرات‌آنها باآمریکای جنایتکار و تروریست، تخلیه ویتنام از نظامیان آمریکا و پایان اشغالگری این کشور در تمام خاک ویتنام شد.


نکته جالب اینکه هنگامی که دو هیئت در فرودگاه با یکدیگر دیدار کردند، آمریکایی‌ها برای دست دادن با هیئت ویتنامی به‌سوی آنها رفتند و دستشان را دراز کردند اما هیئت انقلابی ویتنام نپذیرفتند واز دست‌دادن باآمریکایی‌ها‌ اجتناب کردند و رئیس آنها گفت: ما هنوز با هم دشمن هستیم‌ و مردممان به‌ما اجازه نداده‌اند که با قاتلین آنها دست بدهیم ...


درود بر جوانمردان غیرتمند و انقلابی ویتنام.


نکته:

آن‌مسئولی که‌وجدان خودرا میفروشد در واقع کشور خود را می‌فروشد.

یک شخص می‌تواند با دریچه هایی زندگی کند که پزشکان در قلب او قرار می‌دهند...، او می‌تواند بانیمی از ریه‌ی خود زندگی کند...اما او نمی تواند با نیمی از وجدان‌خود زندگی کند...!


خداحافظ آقاجان!!

استاندار مدینه پا بیخ گلویت گذاشت که یا بیعت کن و یا می کشمت، من آرامش مدینه را فدای جنگ حسین و یزید نمیکنم

و شما با تمام اهل بیت خود راهی مکه شدی

هشتم ذی الحجه استاندار مکه گفت یا بیعت کن و یا بیرون برو آرامش مکه را فدایت نمی کنم

و ناچار راهی کوفه شدی

به کوفه نرسیده خبر بیعت شکنی کوفیان به شما رسید که نیا نمیخواهیمت

پشیمان شدیم، بیعت مان کشک بود...

و حالا حر در بیابان کربلا راهت را بست

نه راه پیش داشتی نه راه پس

آقا شما را نمی خواستند...

با بی ادبی، توهین، تهدید و تحقیر بیرونت کردند و به کوفه راهتان ندادند....

حرمت مردانگی ات را جلوی زن و بچه رعایت نکردند....

حرمت آقاییت را محضر رسول خدا رعایت نکردند...

حرمت ریش سفیدت را نگه نداشتند

مهم نیست...

نخواستن آنها چیزی از آقایی شما کم نمی کند ....

شما اقایی

با همه بزرگی و شرافت و عزت و جوانمردی و....

شما سید جوانان بهشتی حتی اگر همه عالم تکذیب کنند

شما ذریه مصطفایی حتی اگر همه حسودان و نامردان جهان انکارت کنند

 شما محبوب آسمانیانی حتی اگر همه زمین مقابلت صف بکشند و ریز ریزت کنند

در آسمان جبرئیل و میکائیل و روح القدس منتظرت هستند و بهشت از ابتدای خلقت برایت آذین شده است

ای دلیل آرامش آسمان حسین

آنها دنبال آرامش مدینه مکه بودند و آرامش کعبه با ضربان قلب شما تنظیم میشود

و ایشان نمیفهمند و شاید هم نمیخواهند بفهمند

اما خدا نشانشان میدهد

چیزی نگذشت از بیرون کردن شما که در مدینه جنگ شد و هشتصد ولد زنا متولد شد و تمام دختران باکره مورد تجاوز قرار گرفتند و سه روز جان و مال و ناموس مردم بر سربازان حلال شد به دستور یزید

و چیزی نگذشت که به دستور یزید، کعبه با منجنیق سنگ باران کردند تا دیوارش خراب شد و عبدالله بن زبیر را بیرون آوردند و کشتند و قتل عام کردند مردم مکه را

و نمیدانم نفهمیدند وقتی تو را بیرون کردند بلا پشت بلا بر سرشان نازل میشد

شاید هم فهمیدند ولی تکبر و نخوت و نادانی نگذاشت سر بر آسمان بردارند و بگویند خدایا ما را ببخش که حرمت ولی تو را پاس نداشتیم

بیرونت کردند و به کوفه راه ندادند

و آواره بیابانها کردند تا خونت و خون عزیزانت را بریزند و خیالشان راحت شود که تا میشد بر تو زخم زدند و حقیر کردند و چیزی از نسلت نماند

و الا کشتن هفتاد نفر که این همه لشکر نمیخواهد

آمدند که

بر بی کسی ات بخندند

بر مرگ فرزندانت هلهله کنند

نگذارند صدایت به مردم برسد

کف بزنند

زخم زبان بزنند

با اسب بر جسم مطهرت بتازند 

و سنگ می زدند و با عصای و هرچه دم دست داشتند پاره های پاره پاره جسمت را آسیب می زدند

اوباش را آوردند با چشمان هیزشان ترس را بر جان ناموست بنشاند

خیمه را سوزاند

غل و زنجیر بر پای زینب بستند

معجر بردند

غارت کردند و کهنه لباس دست دوز مادرت فاطمه هم رحم نکردند

چشم بر دخترکان دوختند

و هرچه توانستند کردند که خوار و خفیفت کنند

و چه حقد و کینه ی از پدرت علی داشتند

آنها عزتی را که خدا در غدیر به علی داد تحمل نکردند

و شیرینی زندگی علی و فاطمه را تاب نیاورند

کینه

حسادت

خودپرستی

تکبر

حرص

در جان شان سالها ریشه دوانده بود

 تحمل نمیکردند فرزندان علی و فاطمه محبوب خدا باشند و خدا از بیکران علم و محبت و عشق و ایمان و عصمت و طهارت و... قلبهایشان را پر کرده باشد

مهربانی پیامبر

عبادت و حیا و نور فاطمه

جهاد و علم و زهد علی

سخاوت و حلم و ذکاوت حسن

بخشندگی و شرافت و شجاعت حسین

قابل تحمل نبود

باید زخم میزدند حتی به قیمت جهنم رفتنشان، درست مثل عمر سعد که میدانست پایش به ری نمیرسد و شمر که غضب پیغمبر را در قتلگاه دید اما...

راستی آقا چرا شما اینقدر خوبی

راهت را می بندند

تهمتت میزنند

عزیزانت را می کشند

جانت را میگیرند

سنگت میزنند

و باز هم تو در لحظه های آخر دعایشان می کنی

خب این همه خوب بودن برای همه قابل تحمل نیست...

کمی خوب نباش..

 وقتی اینقدر خوبی متهم میشوی که حتما نقشه داشتی و باور نمیکند حکومت برایت ذره ی اهمیت نداشت

تو بر قاعده تکلیف امدی 

و پای تکلیف خدا، جان، ابرو، ناموس، و عزیزانت همه را دادی و

باز هم میگویی «الهی رضا برضائک»

آقا نمیشود اینقدر خوب نباشی؟

خوبی شما بیشتر از اندازه فهم ماست...

اینان فریاد زدند حسین تو را نمی خواهیم،

 و خدا در اوج سکوت نشان داد حسین تو مال من هستی

 و کنون 1400 سال است که ضربان قلب عالم هستی

که خدا تو را عزیز خواست

و چه کسی میتواند مقابل اراده خدا بایستد....

تو تسلیم اراده خدا شدی در تقدیری که برایت نگاشت، 60سال سرمایه زندگیت را به میدان اوردی و خدا قلوب عاشقان تاریخ را اسیر تو کرد

راستی اقا

این همه ایمان را از کجا آوردی ؟

 این همه آرامش و رضایت را از کجا اوردی؟

چطور با خدا معامله کردی؟

چطور به شمر بر سینه ت این همه مهربان بودی؟

خدای تو چه رنگی ست که این همه بخشنده ی؟

به من هم یاد بده 

میخواهم شبیه تو شوم

ای مهربان تر از مادر حسین...

و

1400سال تورا عرب و خارجی خواندند و میخوانند ..

اما تو تا ابد بر بلندای تاریخ ایستاده ای ...


www.shayestehmr.blogsky.com

تقویت قدرت داخلی یا استفاده از فرصتهای خارجی؟

‍ تمامِ دورانِ سلطنتِ #نادر_شاه (۱۱۲۶ - ۱۱۱۵ خورشیدی) به کشورگشایی گذشت؛ و با وجود اینکه زمینه‌های عینی آن وجود نداشت اما او احیای امپراتوری ایران را در سر می پروراند و همین سیاستِ نامعقول او، باعث شد که تولیدکنندگانِ مستقیم که به‌راستی زندگی سختی داشتند مستمندتر  و بیچاره‌‌تر بشوند. 


درآمدهای دولت به جای اینکه صرفِ احیایِ امکاناتِ تولیدی، نظام آبیاری منهدم شده، جاده‌ها، کاروان‌سراها و ...  بشود، در جنگ‌های نادرشاه در هندوستان به هدر رفت و به این ترتیب، ایران از موقعیتی مناسب برایِ احیایِ بنیه‎‌ اقتصادی خویش محروم ماند.


 ارزش آن چه که هندوستان توسط نادرشاه  غارت شد، حدود ۸۷ تا ۱۲۰ میلیون لیره استرلینگ تخمین زده می شود که عمدتاً در کلاتِ نادری به صورت دفینه در آمد و احتکار شد و تاثیری بر رشد اقتصادی ایران نداشت. 

تنها دستاورد نادر از پیروزی در هندوستان این بود که بلند پروازی‌هایِ نظامی او بال و پر بیشتری داد و تامین مالی این لشکرکشی های ناصواب به افزایش هرچه بیشتر مالیات‌ها منجر شد. 


به نمونه کوچکی از ستمگری‌هایِ نادر شاه در یکی از ایالات ایران توجه کنید:

"برای لشکرکشی مجدد به قندهار، مردمِ کرمان را آن چنان لخت کرده و همه چیز آنها را مصادره نمود که به مدت هفت سال آن ایالت با قحطی روبرو شده بود."


پندانه ۲:

نطر یک کاربر

این برداشت نادرست است و کسانی که تاریخِ ایران را بی‌غرض خوانده‌اند و از مطالعه کافی برخوردارند قطعاً از وضعیّتِ اسفبارِ ایران بویژه در زمان شاه سلطان حسین صفوی و حمله افغان‌ها به ایران و تصرّفِ ایران بدست آنان و جنایاتی که توسّطِ افغان‌ها بر ایران و ایرانیان رفت و خزانه‌یِ تهی و ناامنی و ازهم‌گسیختگیِ کشور به خوبی آگاهند و اگر نبود "نادر" و آنچه او انجام داد و آن امنیّتی که به ارمغان آورد، قسمتی از ایرانِ امروز جزئی از افغانستان بود و الباقی هر کدام سهم یکی از همسایگانِ امروزی و امروز ایران‌ی وجود نداشت تا نویسنده‌یِ چنین مطلبی در گوشه‌یِ نرمِ عافیت بنشیند و قلم در دست گرفته و به راحتی بر یکی از احیاکنندگانِ دگرباره‌یِ این سرزمین بتازد.

و امّا آنچه در کلاتِ نادری نگهداری می‌شد، خزانه‌یِ کشور بود و اگر نبود خیانتِ خائنان که در هر دوره‌ای لطماتِ جبران‌ناپذیری بر این مرز و بوم وارد آورده‌اند، زندگیِ نادر به آن زودی پایان نیافته و قطعاً ایران مسیرِ پیشرفت و ترقّی را همچنان می‌پیمود.