وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده
وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده

*آیا از دست رفتن مشاغل توسط هوش مصنوعی نشانگر ویرانگری اوست؟*

*آیا از دست رفتن مشاغل توسط هوش مصنوعی نشانگر ویرانگری اوست؟*

با ظهور هوش مصنوعی و به رسمیت شناخته شدن آن توسط مراکز علمی، حتی پدران هوش مصنوعی هم ترسیدند و بعضی دانشمندان برای نشان دادن خطرات احتمالی استفاده گسترده از هوش مصنوعی از مشاغلشان استعفا دادند.

شاید اول فکر می کردیم قضیه به مضحکی همان داستان پدری است که اسم پسرش را رستم گذاشت و بعد می‌ترسید که اسمش را صدا کند!!؟؟ 

 سوالی‌که پیش امد اینجاست 

 هوش مصنوعی چرا آنقدر ترسناک می‌باشد؟

واقعا حذف چند شغل یا تغییر سبک زندگی بشر آنقدر ترسناک هست؟

- همیشه بشر از عدم کنترل هر پدیده‌ای بنا بر خطرات احتمالی اش   می ترسیده.

هنوز طوفان ترسناک است، زلزله وحشت آفرین است و صاعقه کشنده....

در این بین حذف بعضی از مشاغل کمترین موضوعی است که برایش ترس آفرین باشد.

 بنظر من یک پارادیم جدیدی پیش روی بشر قرار گرفته است، تا از لحاظ علمی و مهارتی، استعدادهای خود را شکوفاتر کند و دقیقا مهارتهای خاص خود را ارتقا دهد.

همانطور که تلفن و تلگرام آمدند و شغل چاپاری و پستچی از بین رفت و تحول پیدا کرد،

 موبایلهای هوشمند هم امدند و جای خیلی از عملیات بانکی و توسعه بانکداری فیزیکی را گرفتند،

آژانسهای تاکسی تعطیل شدند، مغازه‌ها به ای شاپ تبدیل شدند 

و در نهایت این چرتکه‌ها بودند که حذف شدند..‌...

همانطور هم مشاغلی که متکی به حافظه انسان و مهارتهای قابل جایگزین هستند حذف خواهند شد.

بشر می بایست به جایگاه انسانی خود باز گردد.

تصمیمگیری از نوع راهبردی خود را بدست هیچ رباتی نسپارد.

 تحلیلگری، نظارت و خلاقیت خود را بر اساس خصوصیات انسانی حفظ کند.

آنچه خطرناک هست حذف مشاغل نیست، بشر آنقدر استعداد دارد که مهارت دیگری بیاموزد و کار دیگری برای خود دست و پا کند.

خطر بزرگ حذف عواطف است از تصمیم‌گیری هایی که بظاهر به نفع بقای بشر است.

در این بین انسانهای ربات نما از چنگیز و هیتلر و داعش و... نشان دادند که انسانیت اگر نباشد چه فجایعی رخ می‌دهد...

*خطر*  حذف مهربانی هاست در تربیت نوع بشر، حذف ایثار و گذشت هست در روابط اجتماعی، خطر عدم خلاقیت است در شناخت جهان هستی و...

خطر حذف مهر مادری است در تربیت فرزندان و حذف نقش پدر در انسجام خانواده ها...

همین اندک مهری هم که در نوع بشر باقی است مراقب باشیم با هوش مصنوعی از بین نرود این lوضوعی است که ترسناک است...

افسار این بخش از زندگی بشر بایست تا به آخر دنیا می بایست در دست انسانهای فرهیخته قرار گیرد، و نه بدست  نا اهلی از جنس بشر و نه حتی یک ربات اهلی.....

*سید محمود رضا شایسته* ۱۰ شهریور ۱۴۰۲

 Www.shayestehmr.blogsky.com

به بهانه این خبر

 اولین کنفرانس خبری ربات‌های انسان‌نما در سازمان ملل !* 

    دیروز، ۹ ربات‌انسان‌نمای مجهز به هوش مصنوعی به سوال‌های خبرنگاران پاسخ دادند.

  این ربات‌ها گفتند که در مقایسه با انسان‌ها می‌توانند دنیا را بهتر اداره کنند، در آینده علیه سازندگان خود شورش نمی‌کنند و شغل کسی را از او نخواهند گرفت.

یک نظریه:      هوش مصنوعی، ویرانگر مشاغل 

اولین دروغ هوش مصنوعی : من به انسانها آسیب نمی رسانم! 

  ادامه مطلب ...

یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را!

به مدت چندین سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنیا فرستاده شده بود. 

من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.

 همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی های آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند.  غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدرعذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم.

نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. 

پدر نامه ام  را با دوسطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد.«دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند...یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را!»

بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم.

 تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟ 

با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد.

 وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند. 

به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم.

 چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند.

چه چیزی تغییر کرده بود؟ 

صحرا و بومی ها همان بودند.

 این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا  تبدیل کرده بود. 

من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای  ماجوی نوشتم.

 من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم.

اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم.

shayestehmr.blogsky.com 

#دیل_کارنگی