وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده
وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده

داستانهای مدارای حضرت آیت الله العظمی بروجردی

مدارای آیت الله العظمی بروجردی:

زمانیکه آقای بروجردی ساکن شهر بروجرد بودند، پزشک معروف شهر، آقای حکیم یوسف یهودی بود. نوه آن دکتر برای آقای علوی نقل کرده بود که حکیم یوسف ارادت خاصی به آقای بروجردی داشت و در قم بدیدار آقای بروجردی میرفت. علت این بود که وقتی دکتر برای عیادت علمای بروجرد میرفت آنان تکه پارچه ای پهن میکردند که پای دکتر به فرشهای آنان برخورد نکند. ولی وقتی خانه آقای بروجردی میرفت از این کارها خبری نبود و مانند یک مهمان معمولی با او برخورد میشد.

در زمانیکه آقای بروجردی هنوز به قم نیامده و ساکن بروجرد بودند، شنیدند که در آن شهر هنگام تشییع جنازهء یهودیان بعضیها بطرف جنازه سنگ پرتاب میکنند. آقای بروجردی مردم را از اینکار ناشایست نهی‌فرمودند ولی بعضی از مردم توجه نمیکردند و به این عمل ادامه میدادند. آقای بروجردی گفتند هر وقت تشییع جنازه یک یهودی بود به ایشان اطلاع دهند. در اولین تشییع آقای بروجردی شرکت کردند و این باعث شد این سنت سنگپرانی بکلی ترک شود.

 

وقتی مسجد اعظم قم ساخته میشد، قرار شد چاه آبی حفر کنند که آن مسجد مستقل از آب شهر باشد. تحقیق شد که چه کسی این کار را بهتر از دیگران انجام میدهد. گفتند شرکتی درخیابان سعدی تهران هست که مدیریت آن با آقای جمشید یگانگی‌ست ولی ایشان زرتشتی هستند.

موضوع را با آقای بروجردی مطرح کردند و ایشان فرمودند: زرتشتی باشد، چه اشکالی دارد؟ آقای مهندس لرزاده که معمار مسجد اعظم بود قرارداد حفر چاه و سیستم آبرسانی مسجد را با آن شرکت بست و کار تا آخر انجام شد. هنگام تسویه حساب، آقای جمشید یگانگی گفته بود میخواهد با آقای بروجردی ملاقات کند. آقای لرزاده اجازه گرفته بود و ملاقات انجام شد. در ملاقات آقای بروجردی از ایشان تشکر کرده بود ولی آقای یگانگی خواهش کرده بود که اجازه دهید من هم در ثواب این مسجد شریک باشم و پولی بابت کار دریافت نکنم و آقای بروجردی هم پذیرفته بودند.

در همینحال یکی‌از حاضرین به آقای بروجردی گفته بود: آقا به ایشان بفرمایید مسلمان شود. آقای بروجردی از شنیدن این جمله آنقدر ناراحت شده بود که صورت و گوشهایش قرمز شده بود. آقای یگانگی هم سرش را زیر انداخته و ساکت بود. پس از مدتی آقای بروجردی فرمود: من دعا میکنم خداوند از این صفا و اخلاص ایشان بما هم عنایت بفرماید.


پس از چندین سال چاه به تعمیر و بازسازی نیاز پیدا کرد و به همان شرکت مراجعه شد و معلوم شد آقای یگانگی مرحوم شده و پسرانش شرکت را اداره میکنند. قرار شد آنان برای تعمیر اقدام کنند. کار که انجام شد برای تسویه حساب رفتیم. معلوم شد مرحوم جمشید یگانگی در پرونده مربوط به مسجد اعظم قم یادداشت کرده که تا هر زمان این چاه تعمیراتی لازم داشت بطور مجانی انجام گردد.

 

آقای علوی در سفری به نجف اشرف ملاقاتی با آیت الله العظمی سیستانی داشتند. ایشان فرموده بود در زمانیکه من در قم شاگرد آقای بروجردی بودم یک روز توصیه اخلاقی داشتند با این عنوان: مواظب باشید دزد عقیده مردم نباشید. آقای بروجردی فرموده بودند: یکروز دزدها جلو کاروانی را میگیرند و اموال آنرا غارت میکنند. میان اموال و اثاثیه آنان بقچه ای بود که روی آن نوشته شده بود "بسم الله الرحمن الرحیم". آنرا به رئیس دزدها نشان دادند و او پرسید این بقچه مال کیست؟ معلوم شد متعلق به یک پیرزن است. از آن پیرزن پرسید این کاغذ بسم الله برای چیست؟ جواب داد این را نوشتم تا ازخطر دزدها محفوظ بماند. رئیس دزدها گفت محفوظ ماند، بردار و برو. نوچه های رئیس اعتراض کردند که این همه زحمت کشیدیم و دزدیدیم چرا به او برگرداندی؟ رئیس جواب داد: ما دزد اموال هستیم دزد عقیده نیستیم. آقای بروجردی با نقل این داستان فرموده بودند: شما طلاب عزیز مواظب باشید دزد عقیده مردم نباشید.

رحمت و رضوان بی‌انتهای الهی بر آن مرجع عالیقدر که با عمل خود مردم را هدایت میفرمود و با این رفتارها بسیاری مسلمان شدند.

روباه و خارپشت


آیزا برلین شاعر یونانی ، متفکرین را به دو گروه تقسیم می کند،

روباه و خارپشت.  

روباهی که هزار چیز کوچک می داند و خارپشتی که یک چیز بزرگ. 

آدمهایی که می شناسیم  هم گاهی به همین دو گروه تقسیم می شوند. آنها که هزار کلک و فریب در آستین دارند و به هر ترتیب و روشی از شاخه‌ای به شاخه ای می‌پرند، و آنها که حیله ای در کیسه ندارند، آنها که درس‌ های کمی بلدند و به همانها می‌چسبند.

پس دسته اول، روباه ها، امروز در کنار یکی هستند و فردا در مقابلش، امروز زیر یک پرچم رژه می روند، فردا زیر پرچم دشمنش، امروز در آغوش یکی هستند، فردا در آغوش رقیبش. 

دسته دوم، خارپشت ها، چیزهای کمی می دانند، دانسته هایی که گاهی از جنس راستگویی است، گاهی دلسوزی، و گاهی صمیمیت و مهربانی. هر چه هستند، خارپشتها دست از آن معدود دانسته های بزرگ بر نمی دارند. اگر مهربانند، در بالا و پایین روزگار مهربان می مانند، و اگر دلسوزند، دلسوز می مانند، و اگر صمیمی هستند، صمیمی.

روباه ها، به تناسب روزگار لباس عوض می کنند، بر اساس شرایط زمان لحن و کلماتشان تغییر می کند

 یک روز مهربانند

 یک روز بی رحم

 یک روز صمیمی هستند

 یک روز بیگانه. 

 روباه های تاریخ گاهی نبردی را می برند، گاهی ثروتی به هم می زنند، گاهی به قدرت می رسند، با این همه هرگز به خوشنامی نمی‌رسند.

 آبرو و نام خوش می‌ماند برای خارپشت‌ها.

 آنها که بر اصولشان ایستادگی می کنند.

 آنها که به معدود دانسته هایشان وفادار می ‌مانند.

روباه ها دیر یا زود فراموش می شوند، خارپشت ها اما در یادها به نیکی می مانند.

داستان فروش کفش به مردم آفریقایی که کفش‌نمی پوشند

 روزی روزگاری دو فروشنده کفش که به شرکتهای متفاوتی تعلق داشتند به یک کشور آفریقایی فرستاده شدند تا بازار کفش را در آن سرزمین بررسی کنند.

اولین فروشنده از این ماموریت خود متنفر بود. آرزو داشت که او را به این مأموریت نمی فرستادند. فروشنده دوم عاشق این مأموریت بود و به نظرش رسید که فرصت گرانبهایی را به شرکت او می دهند. وقتی این دو فروشنده وارد کشور آفریقایی شدند، درباره بازار محلی برای کفش مطالعه کردند و هر کدام تلگرافی برای شرکت خود فرستادند. فروشنده اول که دوست نداشت به این سفر برود، در تلگرافش نوشت: 

سفر بی فایده ای بود هیچ بازاری در این کشور وجود ندارد هیچ کس کفش نمی پوشد.

اما فروشنده دوم که این سفر را فرصت ایده الی ارزیابی کرده بود نوشت: 

سفر عالی بود فرصت مناسب بازاری نامحدود است اینجا هیچ کس کفش نمی پوشد.

رابطه تغییر و سواد؟ ایا ما باسوادیم؟

● یادتان هست سعدی در گلستان میگفت:


"دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخورد، و دیگر آن که آموخت و نکرد".


حالا یونسکو هم در جدیدترین تعریفش از سواد همان حرف سعدی را زده است.


● شاید برای‌تان جالب باشد که بدانید مفهوم سواد در قرن گذشته، تغییرات بسیاری کرده است و این چهارمین تعریف سواد است که توسط یونسکو به صورت رسمی اعلام می‌شود. به طور خلاصه و طبق این تعریف، باسواد کسی است که بتواند از خوانده‌ها و دانسته‌های خود تغییری در زندگی خود ایجاد کند. 


با تعریف جدیدی که یونسکو ارایه داده باسوادی، توانایی #«تغییر» (Change) است و باسواد کسی است که بتواند با آموخته‌هایش، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌در ادامه و بعد از مروری کوتاه بر تعاریف سواد از ابتدا تا امروز، نکاتی درباره ایجاد تغییر در زندگی بر اساس دانسته‌ها و راهکارهای دست‌یابی به این مهم، مطرح خواهیم کرد.


●اولین تعریف

○توانایی خواندن و نوشتن

اولین تعریفی که از سواد در اوایل قرن بیستم ارائه شد، صرفا به توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری معطوف بود. طبق این تعریف، فردی با سواد محسوب می‌شد که توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری خود را داشته باشد.

●دومین تعریف

○اضافه شدن یاد گرفتن رایانه و یک زبان خارجی

در اواخر قرن بیستم، سازمان ملل تعریف دومی از سواد را ارائه کرد. در این تعریف جدید، علاوه بر توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری، توانایی استفاده از رایانه و دانستن یک زبان خارجی هم اضافه شد. بدین ترتیب به افرادی که توان خواندن و نوشتن، استفاده از رایانه و صحبت و درک مطلب به یک زبان خارجی را داشتند، باسواد گفته شد. قاعدتا طبق این تعریف بسیاری از دانشجویان و دانش‌آموختگان دانشگاهی کشور ما بی‌سواد محسوب می‌شوند چون دانش زبان خارجی بیشتر افراد کم است.


●سومین تعریف

○اضافه شدن ۱۲ نوع سواد

سازمان ملل در دهه دوم قرن ۲۱، باز هم در مفهوم سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف سوم کلا ماهیت سواد تغییر یافت. مهارت‌هایی اعلام شد که داشتن این توانایی‌ها و مهارت‌ها مصداق باسواد بودن قرار گرفت. بدین ترتیب شخصی که در یک رشته دانشگاهی موفق به دریافت مدرک دکترا می شود، حدود ۵ درصد با سواد است. این مهارت‌ها عبارت اند از:


۱- سواد عاطفی : توانایی برقراری روابط عاطفی با خانواده و دوستان

۲- سواد ارتباطی : توانایی برقراری ارتباط مناسب با دیگران و دانستن آداب اجتماعی

۳- سواد مالی : توانایی مدیریت مالی خانواده، دانستن روش‌های پس‌انداز و توازن دخل و خرج

۴- سواد رسانه‌ای : این که فرد بداند کدام رسانه معتبر و کدام نامعتبر است

۵- سواد تربیتی : توانایی تربیت فرزندان به نحو شایسته

۶- سواد رایانه‌ای : دانستن مهارت‌های راهبری رایانه

۷- سواد سلامتی : دانستن اطلاعات مهم درباره تغذیه سالم و کنترل بیماری‌ها.

۸- سواد نژادی و قومی : شناخت نژادها و قومیت‌ها بر اساس احترام و تبعیض نگذاشتن.

۹- سواد بوم شناختی : دانستن راه‌های حفاظت از محیط زیست.

۱۱- سواد تحلیلی : توانایی شناخت، ارزیابی و تحلیل نظریه‌های مختلف و ایجاد استدلال‌های منطقی بدون تعصب و پیش فرض.

۱۱- سواد انرژی : توانایی مدیریت مصرف انرژی.

۱۲- سواد علمی : علاوه بر سواد دانشگاهی، توانایی بحث یا حل و فصل مسائل با راهکارهای علمی و عقلانی مناسب.


از آن جا که با سواد بودن به یادگیری این مهارت‌ها وابسته شد، قاعدتا سیستم آموزشی کشورها هم باید متناسب با این مهارت‌ها تغییر رویه می‌داد که متاسفانه فعلا سیستم آموزشی کشور ما، هنوز هیچ تغییری در زمینه آموزش مهارت‌های فوق نکرده است.

●چهارمین ‌و جدیدترین تعریف

○علم با عمل معنا می‌شود

با این حال و به تازگی «یونسکو» یک بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک با سوادی قرار گرفته است، یعنی *شخصی با سواد تلقی می‌شود که بتواند با استفاده از خوانده‌ها و آموخته‌های خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.*

در واقع، این تعریف مکمل تعریف قبلی است؛ چراکه، صرفا دانستن یک موضوع به معنای عمل به آن نیست. در صورتی که مهارت‌ها و دانش آموخته شده باعث ایجاد تغییر معنادار در زندگی شود، آن گاه می‌توان گفت این فرد، انسانی با سواد است.


 در فرآیند آموزش پرورش را قدر بنهیم

✍️ دکتر محسن رنانی، دکتر حسین قربانی 

معلم و زکریای نارازی

یه ﻣﻌﻠﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ. سنی ازش گذشته و حالا ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ. علاوه بر تجربه، بسیار خوش اخلاق، ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی بود. ما با تمام بچگیمون هرگز نمی خواستیم ناراحتیش رو ببینیم. وقت کلاس، ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ می دادیم.

ﻫﻤﯿﺸﻪ می گفت: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ، اگه ﺑﻠﺪ هم ﻧﺒﺎﺷﻢ، ﻣﯿﺮﻡ مطالعه میکنم و جواب میدم. 

ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﯼ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند. ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ، هموﻧﺠﺎ ﺩﺭﻣاﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﺪ.

ﺑﻌﺪ ﺳﻮالهای ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ.

بچه ها: سگها ﮔﻮشتها ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟

معلم: ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎ روی یکجای بلند یا محفوظ ﺑﻮﺩﻩ؛ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ!

بچه ها: ﺩﺯﺩﺍ یا فقیرها ﮔﻮشتها ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟

معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ؛

بچه ها: ﮔﻮشتهایی ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟

معلم: ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه؛

بچه ها: ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮشتها، ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ میسازند؟

معلم: ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشه؛

بچه ها: ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ؟

معلم: ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ، ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ...؛ 

بچه ها از این دست سوالها پرسیدند تا اینکه معلم عصبانی و ناراحت شد. از جایش بلند شد و رفت بیرون کلاس قدم زد. ﯾﻪ ﮐﻢ ﻛﻪ آﺭوﻡ ﺷﺪ، برگشت و سرجایش ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻭﺭﻩﯼ ﺧﺪﻣﺘﻢ تموﻡ میشه. ﺑﻪ آﺧﺮ ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻢ چیز ﺯﯾﺎﺩی نموﻧﺪه! ﻭﻟﯽ ﺩﻟﻢ می سوزه، ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻤﻠﮑﺘﻢ! ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮑﺶ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ...!

همه اش ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷت ﻫﺴﺘﻨﺪ. از بین این همه سوال که درباره گوشت پرسیدید یک نفر نپرسید درمانگاه چی شد؟ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼ اون زمان ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎهی ﻣﯿﺴﺎﺯند؟ چه سبکی داشته؟ چه بخش هایی براش درست کردند؟

ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﺗﻮی ﺫﻫﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ، ﺟﺎﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﻭﻃﻦ نمی مونه. 

ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺨﻮﺭه ﺳﺮﺵ ﺭا ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺁﺭوﻡ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ...! 

ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ. آنروز ﺧﯿﻠﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﭼﯽ ﺷﺪ. ﻓﻘﻂ به احترام او، ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ساکت سرجامون ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺗﺎ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭد.

متاسفانه

حکایت این روزهای مملکت همینه. هیچکی دنبال سازندگی، راهکاری برای عمران و گشایش نیست. توی هیچ جمعی برای برون رفت از این بن بست و خلاصی از مشکلات بحثی نیست!   فقط ذهنمون درگیر دلار، ارز، سکه، بورس و جدیدا مرغ و  تخم مرغ و روغن و... هست 

باید فرهیختگان فکری کنند..