ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
*یکی را از ملوکِ عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود، و جور و اذیت آغاز کرده، تا جایی که خلق از مکاید[نیرنگ ها] فعل اش به جهان برفتند، و از کُربت[اندوه بر وزن غُربت] جور اش راه غربت گرفتند.
چون رعیت کم شد، ارتفاعِ ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند...
باری به مجلس او شاهنامه همی خواندند، در زوالِ مملکتِ ضحاک و عهدِ فریدون.
وزیر مَلک را پرسید: هیچ توان دانستن که فریدون، که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرر شد؟ [مَلک] گفت: آنچنان که شنیدی، خلقی بر او به تعصب[هواداری] گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.
[وزیر پرسید] ای مَلک، چون گرد آمدنِ خلق، موجبِ پادشاهی است، تو مر خلق را پریشان برای چه کنی؟ مگر سرِ پادشاهی کردن نداری؟
مَلک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد؟ [وزیر] گفت: پادشه را کَرَم باید تا بر او گِرد آیند، و رحمت تا در پناه دولت اش ایمن نشینند؛ و تو را این هر دو نیست!
مَلک را پندِ ناصح، موافقِ طبع نیامد؛ روی از سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد.
بسی بر نیامد که بنی عم[عموزادگان] سلطان به مُنازعت برخاستند و مُلک پدر خواستند. قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده، بر ایشان گرد آمدند تا مُلک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختی، دشمن زور آور است
با رعیت صلح کن، وز چنگِ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاه عادل را، رعیت لشگرست*