وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده
وبلاگ آموزشی استاد شایسته

وبلاگ آموزشی استاد شایسته

انتخابی از مطالب و داستانهای آموزنده درباره مدیریت، اقتصاد، روانشناسی، موفقیت ، سلامت؛ و نظرات شخصی نویسنده

رهبران موفق استانداردهای بالایی دارند

ژنرال ویکتور کرولاک یک افسر سختگیر بود. او به کوچکترین جزئیات اهمیت می داد و انتظار رفتاری بی نقص داشت. بنابراین، احتمال می دهید خیلی ناراحت شده باشد وقتی دید یکی از سرگردها موقع رژه کلاهش به زمین افتاد و بقیه سربازان پشت سرش کلاهش را زیر پا له کردند...

 

کرولاک که غروب همان روز بعد از رژه متوجه شد آن سرگرد به مهمانی نیامده است، یکی از دستیارانش را به خانه او فرستاد. دستیار کلاه سرگرد را همراه با یادداشتی از کرولاک تحویل او داد. تنها چیزی که در کاغذ نوشته شده بود، این بود: 

"سرگرد عزیز، در سال 1934، یک ستوان دوم تفنگدار جوان هنگام سان دیدن رئیس جمهور روزولت، کلاهش به زمین افتاد. فکر نمی‌کنم تاثیر جدی روی حرفه‌اش گذاشته باشد. آن ستوان من بودم. VHK."

 

رهبران موفق استانداردهای بالایی دارند. اما آنها این سخت گیری را با لطف و مدارا تکمیل می کنند.

آدمها نیاز ندارند که شما سر آنها فریاد بزنید. بهترین کارمندان شما، بهترین یاران شما – آنها نیز استانداردهای بالایی برای خود دارند. آنها می دانند که چه زمانی خراب کاری کرده اند. در چنین لحظاتی، آنچه آنها نیاز دارند گذشت شماست. چیزی که آنها نیاز دارند حمایت است، نه تندی.

ملوک عجم

*یکی را از ملوکِ عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود، و جور و اذیت آغاز کرده، تا جایی که خلق از مکاید[نیرنگ ها] فعل اش به جهان برفتند، و از کُربت[اندوه بر وزن غُربت] جور اش راه غربت گرفتند.

چون رعیت کم شد، ارتفاعِ ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند...

باری به مجلس او شاهنامه همی خواندند، در زوالِ مملکتِ ضحاک و عهدِ فریدون.

وزیر مَلک را پرسید: هیچ توان دانستن که فریدون، که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرر شد؟ [مَلک] گفت: آنچنان که شنیدی، خلقی بر او به تعصب[هواداری] گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.


[وزیر پرسید] ای مَلک، چون گرد آمدنِ خلق، موجبِ پادشاهی است، تو مر خلق را پریشان برای چه کنی؟ مگر سرِ پادشاهی کردن نداری؟

 مَلک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد؟ [وزیر] گفت: پادشه را کَرَم باید تا بر او گِرد آیند، و رحمت تا در پناه دولت اش ایمن نشینند؛ و تو را این هر دو نیست!


مَلک را پندِ ناصح، موافقِ طبع نیامد؛ روی از سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد.


بسی بر نیامد که بنی عم[عموزادگان] سلطان به مُنازعت برخاستند و مُلک پدر خواستند. قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده، بر ایشان گرد آمدند تا مُلک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.


پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست

دوستدارش روز سختی، دشمن زور آور است

با رعیت صلح کن، وز چنگِ خصم ایمن نشین

زان که شاهنشاه عادل را، رعیت لشگرست*