زنگ_تفکر
روزی پسری از خانواده میانی و نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود ، نمک خواست ؛
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب می کند، و دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم ؛ ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما می خواهند ، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند... !!
*"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"*